رمان همزاد
رمان همزاد
پارت ۳۸
بامعصومیت نگاش کردم،فکر کنم اینجوری نگاش کنم تحت تاثیر قرار بگیره و از اتاق بره بیرون.. لبخند شیطونش وچشمای شیطونش از بین رفت و جای خودشو به اخم ریزی دادوسریع پشت به هم نشستوگفت:
-نوچ نوچ..گولتو نمی خوم..دودیقه بهت وقت میدم تا آماده شی..اینجوری هم که نگاه میکنی نکن.
-ععع من که نمی تونم تو دودیقه آماده شم..
-به من چه!..۱..۲..۳
اوفی کشیدم وسریع به سمت کولم رفتم و سریع شلوار مشکیمو پشیدم،بلوزمو در اوردم وکه صدلشو شنیدم
-بیست دیقه فقط مونده...۲۰...۱۹..
-هنوز ی دیقه هم نشده!اونوقت بیست دیقه مونده
-همین که گفتم..۱۸..
سریع کولمو خالی کردم تالباسمو پیدا کنم..که بلخره پلیور مشکی لشمو پیدا کردم..تو سرم فرو کردم..
-...۳..۲..۱
سریع پلیورمو پوشیدم و بالیرکسی و آروم موهامو از پلیور در اوردم،لبخند پیروز مندی زدم و به آدین نگاه کردم...لبخند شیطونی رو لباش بود و چشماش که باز رنگ شیطنت گرفته بود خیره به چیزی روی سرامیک بود.به نقطه ای که خیره بود نگاه کردم و با دیدن لباس زیرم احساس کردم پوشش داغی روی گونم قرار گرفته مثل کوره داغ کرده بودم،آدین ی نگاه شیطون به من کرد و به لباس زیرم اشاره ای کردومنم هی سرخ و سفید میشدم.سریع به سمت لباسام رفتم و شبیه گولشون کردم وفروکردم توکولم که دستی دور کمرم حس کردم و بعد مُهر شدن گونه هام...
آدین:عاشق این سیب قرمز روی گونه هاتم..
وبعد دستاش از کمرم جدا شد واز اتاق رفت بیرون..
بعد از دقایقی به سمت حال رفتم از پله ها پایین رفتم و وارد حال شدم که با شنیدن اسمم به پشتم نگاه کردم،اشکان بودکه گفت:
-نور خیلی معذرت میخوام من واقعا منظوری نداشتم فقط برای شوخی اون حرفا رو زدم، خیلی متاسفم.
با لبخند نگاش کردم وگفتم:
-من ازت ناراحت نبودم..فقط باید بعضی هارو تنبیه میکردم.
اشکان:اوههع باریکلا زنداداش
«که اینطور پس الکی من بدبخت انقدر زار زدم».آدین این حرفو زده بود.
اشکان سینه ستبری کردوگفت:
-آره دیگه از داداش اشکانش یادگرفته..
لبخندم پرنگتر شد واقعا اشکان برم مثل ی داداش فوق العاده بود..
اشکان:اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟فال گوش وایستاده بودی!
آدین:فالگوش که نه..حواصم به زنم بود که دراکولای مثل تو خونشو توشیشه نکنه.
اشکان:ههه من دراکولام..
بعدهمراه با دادگفت:مــــن دراکـــــــولــــــام
آدینم مثل خودش گفت:نـــــــه تـــــو جـــــــوجــــه طلایـــــی منـــــــی
بعد شروع کردبه شعرخوندن کرد
-جوجه جوجه طلایی..نوکش زردواشکانی
اشکان:آدین اشهدتو بخون که دارم برات..
بعدم افتاد دنبالش و منم نمی دونستم از کاراشون بخندم یا از حرفی که آدین بهم زده ذوق کنم بهم گفت زنم..وای گفت زنم..
یهوصدای آدرینا اومد که شروع کرده بود به شعر خوندن گفت:
-موش بدو گربه تورو نگیره...موش بدو گربه تورو نگیره..
آدین:آهای زردچوبه به من میگی موش؟
آدرینا:ععع داداش من.. من گفتم..نه..آها..فکر کنم نورگفت
بعد انگشتشو سمت من گرفت.
آدین همینطوری که از دست اشکان فرار میکرد گفت:
-نشونت میدم.
بعد آدین هم افتاد دنبال آدرینا..منم نشستم روی سرامیک و همینطوری میخندیدم که صدای آراز اومد
آراز:انگار نه انگار که من از سفر اومدم بجای اینکه من ساکت باشن تا من استراحت کنم دارن گرگن به هوا بازی میکنن.
اشکان:ععع داداش کی بیدار شدی؟
-اشکـان همه اینا از گورتوبلند میشه آره؟
آدین همینطوری که آدرینا و دنبال میکرد گفت:
-دقیقن داداش باید ی اُردنگی آرازی بخوره
آراز:Yes
و آرازم افتاد دنبال اشکان منم از کاراشون شکممو گرفته بودم و میخندیدم..
~آراز←دنبال←اشکان←دنبال←آدین←دنبال←آدرینا~
که یهو در باز شد و خانوم و آقایی خوش پوشی وارد شدن..
آقاه:فقط هیکل بزرگ کردن اون بالا خونشونو هنوز تو اجاره غست گذاشتن.
خانومه:عع ارشیا جان بزار بچه هام شد باشن.
آقاه یا همون ارشیا گفت:من که میدونم همش تقسیر اون جوجه طلایی
خانومه:ارشیا جان بده پسرم مردمو شاد میکنه..
ارشیا خواست چیزی بگه که آدرینا سریع پشتش قایم شد و گونشو بوسیدوگفت:
-به به ارشیاژون..هوامو داشته باش که الان اون زشتو من میخوره.
آدین با داد گفت:آدرینا من زشتم!!
اشکان که زیر دستای آراز داشت جون میاد وموهای طلایشو ازدست میدادگفت:
-بلخره تو عمرت ی چیزی درست گفتی..
آقا ارشیا:تازشم آدرینا مگه من بهت نگفتم نگو ارشیا ژون ..شما جونا چرا ادبیات فارسیه سرزمین مونو نابود کردین.
آدرینا همینطوری که از آقا ارشیا فاصله میگرفت گفت:
-ارشیا ژونم توکه میدونی که من چقدر دوست دارم معلم ادبیات فامیلو اذیت کنم(بچه ها این آقا ارشیا معلم ادبیات برای همین آدرینا ازیتش میکنه)
وبعد صداشو کلفت کرد وگفت:
-بله بله حق باشماست ما علل فساد جامعه هستیم ای مرگ بر آمریکا..
بعد نور سریع پیش من اومد که از خنده گونه هام سرخ شده بود گفت:
-نوری جونم منو تو لباست جامیکنی(
پارت ۳۸
بامعصومیت نگاش کردم،فکر کنم اینجوری نگاش کنم تحت تاثیر قرار بگیره و از اتاق بره بیرون.. لبخند شیطونش وچشمای شیطونش از بین رفت و جای خودشو به اخم ریزی دادوسریع پشت به هم نشستوگفت:
-نوچ نوچ..گولتو نمی خوم..دودیقه بهت وقت میدم تا آماده شی..اینجوری هم که نگاه میکنی نکن.
-ععع من که نمی تونم تو دودیقه آماده شم..
-به من چه!..۱..۲..۳
اوفی کشیدم وسریع به سمت کولم رفتم و سریع شلوار مشکیمو پشیدم،بلوزمو در اوردم وکه صدلشو شنیدم
-بیست دیقه فقط مونده...۲۰...۱۹..
-هنوز ی دیقه هم نشده!اونوقت بیست دیقه مونده
-همین که گفتم..۱۸..
سریع کولمو خالی کردم تالباسمو پیدا کنم..که بلخره پلیور مشکی لشمو پیدا کردم..تو سرم فرو کردم..
-...۳..۲..۱
سریع پلیورمو پوشیدم و بالیرکسی و آروم موهامو از پلیور در اوردم،لبخند پیروز مندی زدم و به آدین نگاه کردم...لبخند شیطونی رو لباش بود و چشماش که باز رنگ شیطنت گرفته بود خیره به چیزی روی سرامیک بود.به نقطه ای که خیره بود نگاه کردم و با دیدن لباس زیرم احساس کردم پوشش داغی روی گونم قرار گرفته مثل کوره داغ کرده بودم،آدین ی نگاه شیطون به من کرد و به لباس زیرم اشاره ای کردومنم هی سرخ و سفید میشدم.سریع به سمت لباسام رفتم و شبیه گولشون کردم وفروکردم توکولم که دستی دور کمرم حس کردم و بعد مُهر شدن گونه هام...
آدین:عاشق این سیب قرمز روی گونه هاتم..
وبعد دستاش از کمرم جدا شد واز اتاق رفت بیرون..
بعد از دقایقی به سمت حال رفتم از پله ها پایین رفتم و وارد حال شدم که با شنیدن اسمم به پشتم نگاه کردم،اشکان بودکه گفت:
-نور خیلی معذرت میخوام من واقعا منظوری نداشتم فقط برای شوخی اون حرفا رو زدم، خیلی متاسفم.
با لبخند نگاش کردم وگفتم:
-من ازت ناراحت نبودم..فقط باید بعضی هارو تنبیه میکردم.
اشکان:اوههع باریکلا زنداداش
«که اینطور پس الکی من بدبخت انقدر زار زدم».آدین این حرفو زده بود.
اشکان سینه ستبری کردوگفت:
-آره دیگه از داداش اشکانش یادگرفته..
لبخندم پرنگتر شد واقعا اشکان برم مثل ی داداش فوق العاده بود..
اشکان:اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟فال گوش وایستاده بودی!
آدین:فالگوش که نه..حواصم به زنم بود که دراکولای مثل تو خونشو توشیشه نکنه.
اشکان:ههه من دراکولام..
بعدهمراه با دادگفت:مــــن دراکـــــــولــــــام
آدینم مثل خودش گفت:نـــــــه تـــــو جـــــــوجــــه طلایـــــی منـــــــی
بعد شروع کردبه شعرخوندن کرد
-جوجه جوجه طلایی..نوکش زردواشکانی
اشکان:آدین اشهدتو بخون که دارم برات..
بعدم افتاد دنبالش و منم نمی دونستم از کاراشون بخندم یا از حرفی که آدین بهم زده ذوق کنم بهم گفت زنم..وای گفت زنم..
یهوصدای آدرینا اومد که شروع کرده بود به شعر خوندن گفت:
-موش بدو گربه تورو نگیره...موش بدو گربه تورو نگیره..
آدین:آهای زردچوبه به من میگی موش؟
آدرینا:ععع داداش من.. من گفتم..نه..آها..فکر کنم نورگفت
بعد انگشتشو سمت من گرفت.
آدین همینطوری که از دست اشکان فرار میکرد گفت:
-نشونت میدم.
بعد آدین هم افتاد دنبال آدرینا..منم نشستم روی سرامیک و همینطوری میخندیدم که صدای آراز اومد
آراز:انگار نه انگار که من از سفر اومدم بجای اینکه من ساکت باشن تا من استراحت کنم دارن گرگن به هوا بازی میکنن.
اشکان:ععع داداش کی بیدار شدی؟
-اشکـان همه اینا از گورتوبلند میشه آره؟
آدین همینطوری که آدرینا و دنبال میکرد گفت:
-دقیقن داداش باید ی اُردنگی آرازی بخوره
آراز:Yes
و آرازم افتاد دنبال اشکان منم از کاراشون شکممو گرفته بودم و میخندیدم..
~آراز←دنبال←اشکان←دنبال←آدین←دنبال←آدرینا~
که یهو در باز شد و خانوم و آقایی خوش پوشی وارد شدن..
آقاه:فقط هیکل بزرگ کردن اون بالا خونشونو هنوز تو اجاره غست گذاشتن.
خانومه:عع ارشیا جان بزار بچه هام شد باشن.
آقاه یا همون ارشیا گفت:من که میدونم همش تقسیر اون جوجه طلایی
خانومه:ارشیا جان بده پسرم مردمو شاد میکنه..
ارشیا خواست چیزی بگه که آدرینا سریع پشتش قایم شد و گونشو بوسیدوگفت:
-به به ارشیاژون..هوامو داشته باش که الان اون زشتو من میخوره.
آدین با داد گفت:آدرینا من زشتم!!
اشکان که زیر دستای آراز داشت جون میاد وموهای طلایشو ازدست میدادگفت:
-بلخره تو عمرت ی چیزی درست گفتی..
آقا ارشیا:تازشم آدرینا مگه من بهت نگفتم نگو ارشیا ژون ..شما جونا چرا ادبیات فارسیه سرزمین مونو نابود کردین.
آدرینا همینطوری که از آقا ارشیا فاصله میگرفت گفت:
-ارشیا ژونم توکه میدونی که من چقدر دوست دارم معلم ادبیات فامیلو اذیت کنم(بچه ها این آقا ارشیا معلم ادبیات برای همین آدرینا ازیتش میکنه)
وبعد صداشو کلفت کرد وگفت:
-بله بله حق باشماست ما علل فساد جامعه هستیم ای مرگ بر آمریکا..
بعد نور سریع پیش من اومد که از خنده گونه هام سرخ شده بود گفت:
-نوری جونم منو تو لباست جامیکنی(
۲۴.۷k
۱۳ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.