جنگل چشمانش👀🌿
#جنگل_چشمانش👀🌿
#PART_6
"حال"
گوشی رو بر داشتم و رفتم تلگرام به سیماپیام دادم که خیلی زود جوابموداد
بعد نیم ساعت چت کردن گوشی رو زدم به شارژ و خوابیدم
****
صبح
با صدای جیغی که الارم گوشی م بود عین سکته ای ها از خواب بیدار شدم دستو رومو شستم و اماده شدم برم پاسگاه من یواشکی بدون اینکه خانواده م بفهمن تو پاسگاه کار میکنم من درجه ی سروان رو دارم مافوق مم سرگرد معتمدی هست
رفتم پایین سهیل داشت صبحانه میخورد خواستم لیوان شیر رو بردارم که دستمو گرفت و گفت_بشین اول صبحانه بخور بعد هر گوری میخوای برو منو سهیل خیلی با هم جور بودیم ولی نمیدونم این هفته چش شده اینجوری شده
مجبور شدم بشینم به زور چند لقمه خوردم که گفت _پاسگاه میری؟
تعجب کردم اون از کجا میدونست
_میدونم از مهدی شنیدم البته اتفاقی
بد بخت شدم
من پوست مهدی رو نکنم ساحل نیستم
#PART_6
"حال"
گوشی رو بر داشتم و رفتم تلگرام به سیماپیام دادم که خیلی زود جوابموداد
بعد نیم ساعت چت کردن گوشی رو زدم به شارژ و خوابیدم
****
صبح
با صدای جیغی که الارم گوشی م بود عین سکته ای ها از خواب بیدار شدم دستو رومو شستم و اماده شدم برم پاسگاه من یواشکی بدون اینکه خانواده م بفهمن تو پاسگاه کار میکنم من درجه ی سروان رو دارم مافوق مم سرگرد معتمدی هست
رفتم پایین سهیل داشت صبحانه میخورد خواستم لیوان شیر رو بردارم که دستمو گرفت و گفت_بشین اول صبحانه بخور بعد هر گوری میخوای برو منو سهیل خیلی با هم جور بودیم ولی نمیدونم این هفته چش شده اینجوری شده
مجبور شدم بشینم به زور چند لقمه خوردم که گفت _پاسگاه میری؟
تعجب کردم اون از کجا میدونست
_میدونم از مهدی شنیدم البته اتفاقی
بد بخت شدم
من پوست مهدی رو نکنم ساحل نیستم
۱.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.