Love

Love:
Part2
「زمان حال」
وسایلم و جمع کردم و دوباره به اتاق خیره شدم اشک از صورتم می‌چکید جونگکوک نبود و من از در بیرون رفتم . شکمم هنوز درد میکرد و امانمو بریده بود ولی من باید از این خونه دور میشد به هر سختی ای بود خودمو به خیابان اصلی رسوندم ولی همین که قدم برداشتم ....
「ویو جونگکوک:」
از وقتی شین لعنتی اون عکسا رو بهم نشون داد دیگه هیچی نمیتونه جلومو بگیره ولی یچیزی همش بهم میگفت که اینا دروغه و بیشتر تحقیق کنن واسه همین اون عوضی رو به یه انباری بیرون از شهر فرستادم تا ازش حرف بکشن تا اینکه لین اومد
لین (افراد کوک) " قربان تونستیم ازش حرف بکشیم مثل اینکه همه ی اون عکسا ساختگی بود و اون دختر هم پیدا کردیم دوست دختر سابقتون
خدایا شکرت پس دروغ بود بهتره این خبرو به ات بدم . واسه همین کتم و برداشتم و سریع از دفترم خارج شدم ولی تا به خیابان اصلی رسیدم دیدم مردم دور ینفر جمع شدن که رفتم نزدیک تر پرسیدم کیه یکی گفت یه زن حاملس به آمبولانس خبر دادن سریع بیاد......

شرط:۲۳
دیدگاه ها (۲۱)

Love:Part3با دست طرف خون تو رگام یخ بست همون دستی که توش حلق...

Love:Part 4جونگ کوک " ممنون هق ...خدایا شکرت بهم برشون گردون...

Love:Part 1معرفی نامه: «ات» سلام من مین ات هستم اهل بوسان ه...

✨️ تک پارتی شوگا ✨️ ا.ت: شوگاشوگا: هاا.ت: هنوزم غهری؟شو...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁹چند روزی گذشته بود.... همه درگیر پیدا کرد...

بیب من برمیگردمپارت : 61( جونگکوک)رفتم داخل اتاقم و مشغول جم...

#تک#برده#ارباب#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط