Love:
Love:
Part 4
جونگ کوک " ممنون هق ...
خدایا شکرت بهم برشون گردوندی خدایا ممنون ولی منطور از امروز صبح نکنه بخاطر ترسش بوده باشه نهههههه خدایا من چه غلطی کردم خودت منو ببخش
به سمت بخش و اتاق ات رفتم خانوم کوچولوم چه آروم خوابیده بود ببخش منو 🥲
تا اینکه پلکاش تکون خورد
جونگکوک " خانوم پرستار خا ... خانوم پرستار بهوش اومد بهوش اومد ..
پرستار با عجله اون وضعیت ات رو چک کرد همچی نرمال و خوب بود
بمیرم براش سرش ضربه بدی دیده بود همش تقصیر منه به خاصیت 🥲
سوبین(دوست صمیمی کوک ) " جونگکوک حالش خوبه؟
جونگکوک" هیونگ همچی تقصیر منه هقق ... چرا باید باهاش اونطوری رفتار میکردم چرا نزاشتم اول به این برسم که همش زیر سره پسره شینه هققققق ....
سوبین " هیشششش بسته آروم باش اون حالش خوبه و تو باید مواظبش یعنی مواظبشون باشی سعی کن پدر و همسر خوبه باشی باشه
جونگکوک" مرسی هیونگ .. قول میدم 🥲
「ویو ات」
یدفعه ماشینی با سرعت باد بهم برخورد کرد و دیگه چیزی نفهمیدم جز اینکه از خدا خواستم مواظب بچم باشه .
وقتی چشاموباز کردم نور شدیدی به صورتم میخورد که کمکم دیدم بهتر بود . دیدم ینفر داره با خودش حرف میزنه اون ... اون جونگکوک بود با تمام توانم اسمشو صدا زدم " جون....جونگکوک اب
جونگکوک " ات .... ات تو بهوش اومدی خدایااااا شکرت .... باشه الان بهت آب میدم
که یدفعه همه هجوم آوردن و سوجون اومد و بغلم کرد
سوجون" آبجی خوشگلم خوبی هقققق حالت خوبه بمیرم برات......
شرط:۳۲ لایک
Part 4
جونگ کوک " ممنون هق ...
خدایا شکرت بهم برشون گردوندی خدایا ممنون ولی منطور از امروز صبح نکنه بخاطر ترسش بوده باشه نهههههه خدایا من چه غلطی کردم خودت منو ببخش
به سمت بخش و اتاق ات رفتم خانوم کوچولوم چه آروم خوابیده بود ببخش منو 🥲
تا اینکه پلکاش تکون خورد
جونگکوک " خانوم پرستار خا ... خانوم پرستار بهوش اومد بهوش اومد ..
پرستار با عجله اون وضعیت ات رو چک کرد همچی نرمال و خوب بود
بمیرم براش سرش ضربه بدی دیده بود همش تقصیر منه به خاصیت 🥲
سوبین(دوست صمیمی کوک ) " جونگکوک حالش خوبه؟
جونگکوک" هیونگ همچی تقصیر منه هقق ... چرا باید باهاش اونطوری رفتار میکردم چرا نزاشتم اول به این برسم که همش زیر سره پسره شینه هققققق ....
سوبین " هیشششش بسته آروم باش اون حالش خوبه و تو باید مواظبش یعنی مواظبشون باشی سعی کن پدر و همسر خوبه باشی باشه
جونگکوک" مرسی هیونگ .. قول میدم 🥲
「ویو ات」
یدفعه ماشینی با سرعت باد بهم برخورد کرد و دیگه چیزی نفهمیدم جز اینکه از خدا خواستم مواظب بچم باشه .
وقتی چشاموباز کردم نور شدیدی به صورتم میخورد که کمکم دیدم بهتر بود . دیدم ینفر داره با خودش حرف میزنه اون ... اون جونگکوک بود با تمام توانم اسمشو صدا زدم " جون....جونگکوک اب
جونگکوک " ات .... ات تو بهوش اومدی خدایااااا شکرت .... باشه الان بهت آب میدم
که یدفعه همه هجوم آوردن و سوجون اومد و بغلم کرد
سوجون" آبجی خوشگلم خوبی هقققق حالت خوبه بمیرم برات......
شرط:۳۲ لایک
۴.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.