فیک:"بزار نجاتت بدم"۳۷
ا.ت:این پسره چی با خودش فک کرده؟ زده به سرش؟حتما سر جرعت حقیقت بوده!ولش کن به یه ورم....این کیه...الو؟
جونگ کوک با صدای گرفته از پشت تلفن جواب داد:
الو...ا.ت...
ا.ت: یا جئون جونگ کوک! تا سهی ظهر خوابیده بودی؟
جونگ کوک: نه...بیدار بودم
ا.ت:پس چرا صدات گرفته؟ مریضی؟
جونگ کوک: ا.ت باید ببینمت
ا.ت:میخوام برم بخوابم بعدا میبینمت
جونگکوک: نه ا.ت...کارم واجبه...
ا.ت:معمولا هر وقت کار مهم داشتی از ناکجا آباد جلو پام سبز میشدی!
جونگ کوک:الان تو وضعیتی نیستم که بیام پیشت...
ا.ت:اکی...خونهای دیگه؟
.
.
.
ا.ت : جئون جونگ کوک...جونگ کوکاااا...جونگ کوکی...جون...
جونگ کوک طبق معمولتو بار خونش نشسته بود
اما اونجا نشستنش تنها چیز معمول بود...
کوک بدون اینکه حتی لب به مشروبا بزنه همه رو شکسته بود و تکه شیشه ها روی زمین پخش و پلا شده بود
چشمای جونگ کوک قرمز بود
ولی نه از مستی
زیر چشماش کبود بود
ولی نه از بی خوابی
دست و صورتش زخمی بود
ولی نه بخاطر دعوا و درگیری با یه کیس دیگه...
ا.ت خیلی حرفهای بدون اینکه پاهاش با شیشه های روی زمین تماس پیدا کنه سمت جونگ کوک رفت و روبهروش روی نوک پاهاش نشست
دست روی صورت جونگ کوک گذاشت و زخمای روی گونشو لمس کرد:
با خودت چیکار کردی...
جونگ کوک در حالی که قطره اشکی از روی گونش میقلتید و سمت لبهاش میرفت دست ا.ت رو گرفت و بوسید
ا.ت:هی...چیشده..؟چرا گونههات تره؟
جونگ کوک لب های ترک خوردشو روی هم فشار داد و نفسشو حبس کرد
اما بازم قادر به حبس کردن بغض گلوش نشد
دست ا.ت رو روی صورتش گذاشت و یهو زد زیر گریه..!
مافیای پرابهتی که میشناختید به معصومیت و بی گناهی یه بچه به گریه افتاده بود و هق هق میکرد
ا.ت صندلی کنارشو به با دست جلو کشید و روش نشست:
بیا اینجا..
سر جونگ کوک رو گرفت و روی سینش گذاشت
مثل یه بچه اونو توی بغلش گرفت و موهاشو نوازش کرد
بوسهای روی موهاش زد و نزدیک گوشش زمزمهکرد:
کی جرعت کرده اذیتت کنه؟ هوم؟ بگو تا فردا سرشو برات بیارم !
جونگ کوک در حالی که چشماشو رو هم فشار میداد و لب هاش میلرزید هق هق کنان گفت:
من نمیخوام ازینجا برم ا.ت...میخوام پیشت بمونم..!
.
.
.
계속
خب خب خب... چیکار کنم... پارت بعدو امشب بزارم...فردا بزارم...یا پس فردا؟
"وی به شدت به زجر دادن فیک خوانان گرامی علاقه دارد"
جونگ کوک با صدای گرفته از پشت تلفن جواب داد:
الو...ا.ت...
ا.ت: یا جئون جونگ کوک! تا سهی ظهر خوابیده بودی؟
جونگ کوک: نه...بیدار بودم
ا.ت:پس چرا صدات گرفته؟ مریضی؟
جونگ کوک: ا.ت باید ببینمت
ا.ت:میخوام برم بخوابم بعدا میبینمت
جونگکوک: نه ا.ت...کارم واجبه...
ا.ت:معمولا هر وقت کار مهم داشتی از ناکجا آباد جلو پام سبز میشدی!
جونگ کوک:الان تو وضعیتی نیستم که بیام پیشت...
ا.ت:اکی...خونهای دیگه؟
.
.
.
ا.ت : جئون جونگ کوک...جونگ کوکاااا...جونگ کوکی...جون...
جونگ کوک طبق معمولتو بار خونش نشسته بود
اما اونجا نشستنش تنها چیز معمول بود...
کوک بدون اینکه حتی لب به مشروبا بزنه همه رو شکسته بود و تکه شیشه ها روی زمین پخش و پلا شده بود
چشمای جونگ کوک قرمز بود
ولی نه از مستی
زیر چشماش کبود بود
ولی نه از بی خوابی
دست و صورتش زخمی بود
ولی نه بخاطر دعوا و درگیری با یه کیس دیگه...
ا.ت خیلی حرفهای بدون اینکه پاهاش با شیشه های روی زمین تماس پیدا کنه سمت جونگ کوک رفت و روبهروش روی نوک پاهاش نشست
دست روی صورت جونگ کوک گذاشت و زخمای روی گونشو لمس کرد:
با خودت چیکار کردی...
جونگ کوک در حالی که قطره اشکی از روی گونش میقلتید و سمت لبهاش میرفت دست ا.ت رو گرفت و بوسید
ا.ت:هی...چیشده..؟چرا گونههات تره؟
جونگ کوک لب های ترک خوردشو روی هم فشار داد و نفسشو حبس کرد
اما بازم قادر به حبس کردن بغض گلوش نشد
دست ا.ت رو روی صورتش گذاشت و یهو زد زیر گریه..!
مافیای پرابهتی که میشناختید به معصومیت و بی گناهی یه بچه به گریه افتاده بود و هق هق میکرد
ا.ت صندلی کنارشو به با دست جلو کشید و روش نشست:
بیا اینجا..
سر جونگ کوک رو گرفت و روی سینش گذاشت
مثل یه بچه اونو توی بغلش گرفت و موهاشو نوازش کرد
بوسهای روی موهاش زد و نزدیک گوشش زمزمهکرد:
کی جرعت کرده اذیتت کنه؟ هوم؟ بگو تا فردا سرشو برات بیارم !
جونگ کوک در حالی که چشماشو رو هم فشار میداد و لب هاش میلرزید هق هق کنان گفت:
من نمیخوام ازینجا برم ا.ت...میخوام پیشت بمونم..!
.
.
.
계속
خب خب خب... چیکار کنم... پارت بعدو امشب بزارم...فردا بزارم...یا پس فردا؟
"وی به شدت به زجر دادن فیک خوانان گرامی علاقه دارد"
۱۲۲.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.