پارت ۱۱

من چرا این قرارو قبول کردم؟...
اگه میدونستم قراره اینطوری بشه هیچوقت اینکارو نمیکردم. الان مجبورم تک و تنها توی یه ۴ دیواری که مثلا مدرنه ولی برای من مثل زندان میمونه زندگی کنم.
اونم با آدمی که نمیشناسم!
روی تخت نشسته بودم و به این چیزا فکر میکردم، سرم داشت منفجر می‌شد. هندزفریمو از توی کیفم درآوردم و سعی کردم یه آهنگی پیدا کنم که بهم آرامش بده...
(صدای در)
هندزفری رو درآوردم.
(دوباره صدای در)
ات: بله؟
:میتونم بیام تو؟
جامو درست کردم
ات: بیا
درباز شد .
تهیونگ: بیام؟
ات: -___-
در و بست و اومد روی مبل روبه‌روی تختم نشست.
سعی می‌کردم اصلا توی چشمای شیرینش نگاه نکنم.
تهیونگ: میدونم ناراحتی... جونگ کوک تند باهات رفتار کرد. ولی خب همه‌ی ماف...یعنی رئیسا اینطورین! اگه رو بدن کارکنا پرو میشن!
چشمامو به چشماش دوختم
ات: چی میخوای بگی؟
تهیونگ: چرا انقدر سرد رفتار میکنی؟
ات: شغلم اینطوریه. نکنه میخوای مثل دخترای ۱۲ ساله رفتار کنم؟
تهیونگ: مگه الان سنت بیشتره؟
ات: داری مسخره میکنی؟!
تهیونگ: نه...دارم واقعیت رو میگم!
ات: هه. باورم نمیشه! تو به من میگی بچه؟!
تهیونگ: نگفتم بچه میگم چهرت خیلی نازه
ات: -_-
تهیونگ: مخصوصا وقتی اینطوری اخم میکنی!
ات: مخ زنیه جدیده؟
تهیونگ: تو چرا هعی جواب برمیگردونی؟ میخوای یجور دیگه رفتار کنم؟
ات: اومدی حالمو خوب کنی یا خرابش کنی؟
تهیونگ: بهم گفتن بیام بهت انرژی بدم.منم همینو بلد بودم^^
ات: واقعا که -_-
(صدای در)
ادامه در کامنت.
...
#fake
دیدگاه ها (۱)

پارت ۱۲

پارت ۱۳

پارت ۱۰

بچه های عزیزز🌼من مدتی نمیتونم زیاد فعالیت کنم😭لطفا آنفالوم ن...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

پارت ۱۵

پارت ۱۱# حلقه_سکوت تهیونگ:😂ات : ایش بزار برم میخوام برم حما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط