تبادل جاسوس

#تبادل جاسوس
#پارت۱۹
_شاهزاده شنیدم چند روز پیش دخترم مورد حمله قرار گرفته!
شاهزاده دستاش رو روی میز به هم گره زد
_دخترتون تنها که نبوده جناب جائونگ منم بودم و درضمن راهزن ها بودن خطرشون رو رفع کردم
جائونگ نگاه مشکوکی به شاهزاده انداخت
نکنه اون احمق سعی داشت دخترش رو از بین ببره که دیگه زیر دستش نباشه؟
برگه ها رو فراموش کرده بود؟
_بله به هر حال مواظب دخترم باشید و برگه ها رو فراموش نکنید شاهزاده
شاهزاده لبخندی زد که توصیف معناش برای جائونگ عجیب بود!
شاید از سر عصبانیت بود
_البته یادم نمیره

با سردرد از خواب بیدار شد
چیز خاصی یادش نبود تنها چیزی که یادش بود یه چیز بود...
اون روی کی اینکارو کرده بود؟؟!!
_اون یه پسر بود؟... شاهزاده!
_بله
یهو در باز شد و شاهزاده وارد شد
و ماپو مات بهش زل زده بود!
از کجا اومد تو!
_آم..هیچی همون‌جوری صدات کردم
_بله حالتون چطوره؟
با چشمای متعجب و مشکوکی بهش زل زد
واقعا این بوده؟
_خوبم
_دیشب بهتون خوش گذشت؟
ماپو کمی سرش رو خاروند
_آره عالی بود حتی برادرت اون از همه لحاظ بی نقص بود حتی قیافه!
با این حرف شاهزاده برگشت و بهش نگاه کرد
اون به برادرش نظر داشت!؟
_اوه مثل اینکه خیلی از برادرم خوشتون اومده!
_چرا نیاد؟
_بانو!مراقب باشید ممکنه کسی بشنوه
ماپو با دستش لایک نشون داد
_حله
خب حالا اون هم باید به دنبال راه حلی برای خلاصی از این دربار و شاهزاده می بود و با مادرش یک زندگی ساده و خوب رو دور از همه این آدمای قدرت طلب شروع می کرد
اما اولین هدف پدرش بود
باید از بین می بردش!
نگاهی به اطراف انداخت
اینکه پدرش بیشتر اوقاتش رو توی کتابخانه دربار بود عجیب می زد و انگار دنبال چیزی می گشت
البته یانگی بهش همچین چیزی گفته بود
پس چطور بود که امشب مخفیانه پدرش رو تعقیب می کرد؟
آره نقشه ی خوبی بود!

شاهزاده بعد از اینکه لیست غذاهای مورد علاقه ی ماپو رو از خدمتکارش گرفت
دستور پختش رو داد
محافظش بهش گفته بود که داشتن یک شب رمانتیک شاید برای عاشق کردن خوب باشه
نمیدونست باید به اون اعتماد کنه یا نه؟
هرچند اون دخترای زیادی دور و برش داشت
لبخندی زد و به نظارت ادامه داد

چاقوی کوچیکی رو در جیبش گذاشت تا اگه اتفاقی افتاد از خودش دفاع کنه
خیلی آروم از پنجره اتاقش بیرون اومد و به سمت اقامتگاه پدرش راه افتاد

مدت زیادی بود که به دنبال بانو فرستاده بود اما خبری نشده بود
_شاهزاده!
آروم برگشت و به چهره ی نگران خدمتکار بانو زل زد
_بانو تو اتاقشون نیستن!
_چییی!؟
...
#بی تی اس
دیدگاه ها (۱)

بانو خودش رو از دستان شاهزاده آزاد کرد _مست!شوخیت گرفته!من ک...

#تبادل جاسوس#پارت۱۸نمیدونست چه لباسی بپوشه!حالا که پولدار بو...

black flower(p,238)

black flower(p,318)

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط