بانو خودش رو از دستان شاهزاده آزاد کرد
بانو خودش رو از دستان شاهزاده آزاد کرد
_مست!شوخیت گرفته!من کاملا هوشیار...
هنوز کلماتش به اتمام نرسیده بود که از هوش رفت و درون بغل شاهزاده افتاد
_اینم از شانس ماست!
جشن تموم شده بود پس جای نگرانی نبود بعد از خداحافظی با برادرش بانو رو درون کجاوه گذاشت تا برن
توی سکوت به چهره اون زل زده بود
_اول رقصیدن و بعد مست کردن!
با دیدن چیزی توی مشت بانو خواست بازش کنه که یهو بانو به هوش اومد
_بانو حالتون...
و حرفش با محتویات بیرون اومده از دهن بانو تموم شد!
آره اون روی کسی اینکارو کرد که ولیعهد کشور بود!
شاهزاده شدیداً عصبانی بود!
مثلا قرار بود عاشقش کنه اما تحمل کردن این دختر سخت بود!
نفس عمیقی کشید و خودش رو آروم کرد
...
#بی تی اس
_مست!شوخیت گرفته!من کاملا هوشیار...
هنوز کلماتش به اتمام نرسیده بود که از هوش رفت و درون بغل شاهزاده افتاد
_اینم از شانس ماست!
جشن تموم شده بود پس جای نگرانی نبود بعد از خداحافظی با برادرش بانو رو درون کجاوه گذاشت تا برن
توی سکوت به چهره اون زل زده بود
_اول رقصیدن و بعد مست کردن!
با دیدن چیزی توی مشت بانو خواست بازش کنه که یهو بانو به هوش اومد
_بانو حالتون...
و حرفش با محتویات بیرون اومده از دهن بانو تموم شد!
آره اون روی کسی اینکارو کرد که ولیعهد کشور بود!
شاهزاده شدیداً عصبانی بود!
مثلا قرار بود عاشقش کنه اما تحمل کردن این دختر سخت بود!
نفس عمیقی کشید و خودش رو آروم کرد
...
#بی تی اس
- ۱.۱k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط