فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۲۳
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۲۳
وارد آشپز خونه شدیم یه چراغ کوچولوی زرد رنگ و روشن کردم و نشستم روی صندلی و سرمو گذاشتم رو میز...بعد از چن دیقه با احساس اینکه جانگ کوک اومده کنارم نشسته سرمو بلند کردم و با بی حالی نگاش کردم موهاش شلخته شده بود اما انگار خواب از سرش پریده بود...لیوان دمنوشو گذاشت جلوم جانگ کوک-همشو سَر بگیر،دمنوشو ناخوداگاه بردم سمت دماغم-اَه چه بوی بدی میده!،جانگ کوک-در عوض دل دردتو خوب میکنه،یه قُلُپ ازش خوردم و از بد مزگیش قیافه ام مچاله شد خندید جانگ کوک-همشو سَر بگیر تا نتونی بد مزگیشو احساس کنی،کاری که گفت و انجام دادم و سَر گرفتمش...لیوان خالی و گذاشتم رو میز...دمنوش شکمممو گرم کرد و این حس خوبی بهم داد-ممنونم...ببخشید باعث شدم نتونی بخوابی،جانگ کوک-نبینم دیگه از این چرت و پرتا بگیاااا،خندیدیم و از اشپز خونه خارج شدیم که یهو جانگ کوک وایساد!-چی شد؟،جانگ کوک-توام میشنوی؟!!،گوشامو تیز کردم ک صدای خش خش شنیدم!-اره،جانگ کوک رفت دنبال صدا منم تن تن رفتم دنبالش و انگشت کوچیکه شو گرفتم و اروم گفتم-تورو خدا بیخیال شو...من میترسم...اگه همون عروسکه تو فیلم باشه چی؟،جانگ کوک انگشتشو گذاشت جلو لباش و گفت-شششششششششش!!!،ساکت شدم و فقط منتظر موندم قلبم از تو سینه ام بزنه بیرون تا باور کنه که ترسیدم!!!جلو تر رفتیم و یه چیز سیاه دیدیم بنظر کسی میومد که رو خودش یه پارچه سیاه انداخته و نشسته!!!
دستشو فشار دادم اونم در جواب دست منو فشار داد:|روبه روش وایسادیم و من دیگه دم مرز سکته بودم جانگ کوک دستشو برد سمتش منم از ترس دستامو دور کمر جانگ کوک حلقه کردم...بالاخره اونو از روش کشید و😐...😐...😐...😐یونگی رو دیدیم که داره با گوشیش بازی میکنه!!!یونگی-اِ سلام بچه ها!!!،چیبسشو گرفت جلومون یونگی-چیبس میخورین؟!!،جانگ کوک-تو خوابت نمیاد؟؟؟،یونگی-نه همونطور ک شما تا الان نخوابیدین!!!،ریز ریز خندیدم که باعث شد جانگ کوکم بخنده و در اخر یونگی خندش گرفت...جانگ کوک-خیلی خب ما میریم بخوابیم،داشتم عقب عقب میرفتم که افتادم رو چیزی!جانگ کوک بلندم کرد و با نگرانی پرسید-خوبی؟،-آ آره،هوسوک-این چی بود دیگه؟؟؟،تازه فهمیدم رو کی افتادم-ببخشید،هوسوک-مشکلی نیست...برید بخوابید جغدای شب،خندیدیم و دوباره گرفت خوابید جانگ کوک دستمو گرفت خواستیم بریم که افتاد رو کسی:/جانگ کوک-اوه ببخشید جیمین،جیمین-نه نه...من کیک نمیخوام برو!!!،_خدایا از این خوابام نصیب من کن!!!،جانگ کوک خندید و بلند شد...چند قدم رفت جلو که باز افتاد رو یه نفر دیگه!...
نظراتون توی کامنتا بهم بگید لایک کنید و همچنین حمایت♡
وارد آشپز خونه شدیم یه چراغ کوچولوی زرد رنگ و روشن کردم و نشستم روی صندلی و سرمو گذاشتم رو میز...بعد از چن دیقه با احساس اینکه جانگ کوک اومده کنارم نشسته سرمو بلند کردم و با بی حالی نگاش کردم موهاش شلخته شده بود اما انگار خواب از سرش پریده بود...لیوان دمنوشو گذاشت جلوم جانگ کوک-همشو سَر بگیر،دمنوشو ناخوداگاه بردم سمت دماغم-اَه چه بوی بدی میده!،جانگ کوک-در عوض دل دردتو خوب میکنه،یه قُلُپ ازش خوردم و از بد مزگیش قیافه ام مچاله شد خندید جانگ کوک-همشو سَر بگیر تا نتونی بد مزگیشو احساس کنی،کاری که گفت و انجام دادم و سَر گرفتمش...لیوان خالی و گذاشتم رو میز...دمنوش شکمممو گرم کرد و این حس خوبی بهم داد-ممنونم...ببخشید باعث شدم نتونی بخوابی،جانگ کوک-نبینم دیگه از این چرت و پرتا بگیاااا،خندیدیم و از اشپز خونه خارج شدیم که یهو جانگ کوک وایساد!-چی شد؟،جانگ کوک-توام میشنوی؟!!،گوشامو تیز کردم ک صدای خش خش شنیدم!-اره،جانگ کوک رفت دنبال صدا منم تن تن رفتم دنبالش و انگشت کوچیکه شو گرفتم و اروم گفتم-تورو خدا بیخیال شو...من میترسم...اگه همون عروسکه تو فیلم باشه چی؟،جانگ کوک انگشتشو گذاشت جلو لباش و گفت-شششششششششش!!!،ساکت شدم و فقط منتظر موندم قلبم از تو سینه ام بزنه بیرون تا باور کنه که ترسیدم!!!جلو تر رفتیم و یه چیز سیاه دیدیم بنظر کسی میومد که رو خودش یه پارچه سیاه انداخته و نشسته!!!
دستشو فشار دادم اونم در جواب دست منو فشار داد:|روبه روش وایسادیم و من دیگه دم مرز سکته بودم جانگ کوک دستشو برد سمتش منم از ترس دستامو دور کمر جانگ کوک حلقه کردم...بالاخره اونو از روش کشید و😐...😐...😐...😐یونگی رو دیدیم که داره با گوشیش بازی میکنه!!!یونگی-اِ سلام بچه ها!!!،چیبسشو گرفت جلومون یونگی-چیبس میخورین؟!!،جانگ کوک-تو خوابت نمیاد؟؟؟،یونگی-نه همونطور ک شما تا الان نخوابیدین!!!،ریز ریز خندیدم که باعث شد جانگ کوکم بخنده و در اخر یونگی خندش گرفت...جانگ کوک-خیلی خب ما میریم بخوابیم،داشتم عقب عقب میرفتم که افتادم رو چیزی!جانگ کوک بلندم کرد و با نگرانی پرسید-خوبی؟،-آ آره،هوسوک-این چی بود دیگه؟؟؟،تازه فهمیدم رو کی افتادم-ببخشید،هوسوک-مشکلی نیست...برید بخوابید جغدای شب،خندیدیم و دوباره گرفت خوابید جانگ کوک دستمو گرفت خواستیم بریم که افتاد رو کسی:/جانگ کوک-اوه ببخشید جیمین،جیمین-نه نه...من کیک نمیخوام برو!!!،_خدایا از این خوابام نصیب من کن!!!،جانگ کوک خندید و بلند شد...چند قدم رفت جلو که باز افتاد رو یه نفر دیگه!...
نظراتون توی کامنتا بهم بگید لایک کنید و همچنین حمایت♡
۹.۷k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.