⛓️بد بوی 🔮 پارت 80
⛓️بد بوی 🔮 پارت 80
با مامان روی صندلی های جلوی اتاق نشسته بودیم که یهو
دکتر و چنتا پرستار دویدن توی اتاق
بلند شدم
ا ت:چیشده یچیزی شده
مامان و یجی گرفته بودنم که نرم داخل اتاق
ا ت:هق ولم کنین هق عشقم داره اونجا جون میده هق ولم کنید هق هق
یهو صدای بوق اومد
ا ت:نههههه جیمینننننننننن جیمیننن جیمین جیمین نه جیمین تو بهم قول دادی
در بسته شد و ترسم بیشتر شد
ا ت:نهنه جیمین این کارو با ما نمیکنه جتنهامون نمیزاره جیمینننننن هق
چندمین بعد
دکتر اومد
ا ت:د دکتر
دکتر :خداروشکر خطر مرگ رفع شد
ا ت:اهههههههههه
ج/م:خداروشکر
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
🔮پنج سال بعد 🔮
بعد از اینکه جیمین از بیمارستان مرخص شد فهمیدم حاملم
و الان یه پسر کوچولو دارم به اسم دایل
دایین پنج سالش شده و دایل چهار سالشه
دختر این یوپ و لیرا هم بدنیا اومد و اسمشو گذاشتن یارا
لیا و کوک یه پسر سه ساله دارن که اسمش جیان
الا و تهونگ یه دختر دوساله دارن به اسم ایلا
🌌
مثل هرسال توی باغ بودیم ساعت پنج بعد از ظهر بود تا شب اونجا میمونیم بعد از شام خونوادگی قراره فردا بریم تایلند
بچه ها بازی میکردن
منم روی تاب نشسته بودمو نگاشون میکرد
یه دفعه یکی از پشت بقلم کرد
همونطوری که حدس زده بودم جیمین بود
جیمین :ملکهی من چکار میکنه
ا ت:هوم هیچی
کوک:بیاین فوتبال
جیمین :عشقم بیا ببین چطوری میبرمشون
خندیدم
رفتیم پیش بقیه
جیمین :پسرم کو.. دایل کجایی.... پسرم گم شده
ا ت:حتما همینجاست
جیمین :دایل کجایی پسرم
دایل از زیر میز اومد بیرون
دایل:ایندام ایندا(اینجام اینجا)
کوک و جیان و تهونگ یه تیم بودن
جیمین و این یوپ و دایل یه تیم
دایین اومد پیشم
دایین مامان مامان نگا چی برات درست کردم
دستش یه تاج گل بود
ا ت:وای پرنسس مامان خیلی خوشکله مثل خودت
دایین :بزارش روی سرت
تاج گل گذاشتم روی سرم
بعد از بازی اومدن برای شام
جیمین :ملکه فقط تا
و تمام 🔮
مرسي که این فیکو حمایت کردین و از بابت کامنتای قشنگتون ممنونم
لطفا فیک بعدی هم حمایت کنید
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌
Admin Ella 🔮
نظرتونو درباره فیک بگین که فیک بعدی رو شروع کنم 🔮🌌💌
با مامان روی صندلی های جلوی اتاق نشسته بودیم که یهو
دکتر و چنتا پرستار دویدن توی اتاق
بلند شدم
ا ت:چیشده یچیزی شده
مامان و یجی گرفته بودنم که نرم داخل اتاق
ا ت:هق ولم کنین هق عشقم داره اونجا جون میده هق ولم کنید هق هق
یهو صدای بوق اومد
ا ت:نههههه جیمینننننننننن جیمیننن جیمین جیمین نه جیمین تو بهم قول دادی
در بسته شد و ترسم بیشتر شد
ا ت:نهنه جیمین این کارو با ما نمیکنه جتنهامون نمیزاره جیمینننننن هق
چندمین بعد
دکتر اومد
ا ت:د دکتر
دکتر :خداروشکر خطر مرگ رفع شد
ا ت:اهههههههههه
ج/م:خداروشکر
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
🔮پنج سال بعد 🔮
بعد از اینکه جیمین از بیمارستان مرخص شد فهمیدم حاملم
و الان یه پسر کوچولو دارم به اسم دایل
دایین پنج سالش شده و دایل چهار سالشه
دختر این یوپ و لیرا هم بدنیا اومد و اسمشو گذاشتن یارا
لیا و کوک یه پسر سه ساله دارن که اسمش جیان
الا و تهونگ یه دختر دوساله دارن به اسم ایلا
🌌
مثل هرسال توی باغ بودیم ساعت پنج بعد از ظهر بود تا شب اونجا میمونیم بعد از شام خونوادگی قراره فردا بریم تایلند
بچه ها بازی میکردن
منم روی تاب نشسته بودمو نگاشون میکرد
یه دفعه یکی از پشت بقلم کرد
همونطوری که حدس زده بودم جیمین بود
جیمین :ملکهی من چکار میکنه
ا ت:هوم هیچی
کوک:بیاین فوتبال
جیمین :عشقم بیا ببین چطوری میبرمشون
خندیدم
رفتیم پیش بقیه
جیمین :پسرم کو.. دایل کجایی.... پسرم گم شده
ا ت:حتما همینجاست
جیمین :دایل کجایی پسرم
دایل از زیر میز اومد بیرون
دایل:ایندام ایندا(اینجام اینجا)
کوک و جیان و تهونگ یه تیم بودن
جیمین و این یوپ و دایل یه تیم
دایین اومد پیشم
دایین مامان مامان نگا چی برات درست کردم
دستش یه تاج گل بود
ا ت:وای پرنسس مامان خیلی خوشکله مثل خودت
دایین :بزارش روی سرت
تاج گل گذاشتم روی سرم
بعد از بازی اومدن برای شام
جیمین :ملکه فقط تا
و تمام 🔮
مرسي که این فیکو حمایت کردین و از بابت کامنتای قشنگتون ممنونم
لطفا فیک بعدی هم حمایت کنید
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌🌌
Admin Ella 🔮
نظرتونو درباره فیک بگین که فیک بعدی رو شروع کنم 🔮🌌💌
۷۳.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.