⛓️بد بوی 🔮 پارت 78
⛓️بد بوی 🔮 پارت 78
دستش رفت زیر لباسم داشت درش میاورد
ا ت:یه هفته پیش بدجوری پارم کردی
جیمین :اون موقع کم بود حامله نشدی
ا ت:يعني بیشتر از اون😳..........جیمین میتونیم از پرورشگاه بچه بیاریم ها چه کاری توهم خسته میشی نه
جیمین :چرا خسته بشم
لباسامو دراورد
جیمین :میدونی چیه اصلا بیا دوقلوش کنیم
ا ت:نه نه من به همون یکیم راضیم
دستش رفت پشت سوتینم و گیرشو باز کرد
🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️
فردا
ا ت:جیمین
جیمین :جونم
ا ت:میشه تو نری
جیمین :نگران نباش مامان کوچولو
ا ت:جیمیننننن
جیمین :جونم
ا ت:میترسم
جیمین بغلم کرد
جیمین:نترس عزیزم قول بهت میدم که سالم برگردم خونه
ا ت:قول دادیا..... اگه زدی زیر قولت خودم میکشمت
جیمین :خندیدن چشم
همینطوری که توی بغل هم بودیم
📳 جیمین پرید هوا
جیمین :لعنتی میمردی الان زنگ نزنی گند زدی به همه چی
از شدت کیوت بودنش موقع غر زدنش خندم گرفت
چندمین بعد گوشیو قطع کرد
ا ت:خوب چی شد
جیمین :اون منشیع جنیس
ا ت:خوب
جیمین :طبق معمول لی جانگ فرستاده بودش
ا ت:بعدیم نبود
🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷
فرداشب
حدودا ساعت 12 شب بود
دایینو خوابوندم
رفتم پایین توی پذیرایی
دلم شور میزد
روی کاناپه نشستم بدون اینکه کاری کنم همینجوری نشسته بود و ساعتها میگذشت
تا اینکه ساعت 4 صبح گوشیم زنگ خورد
با شوق اینکه جیمینه گوشیو برداشتم🔮🌌
دستش رفت زیر لباسم داشت درش میاورد
ا ت:یه هفته پیش بدجوری پارم کردی
جیمین :اون موقع کم بود حامله نشدی
ا ت:يعني بیشتر از اون😳..........جیمین میتونیم از پرورشگاه بچه بیاریم ها چه کاری توهم خسته میشی نه
جیمین :چرا خسته بشم
لباسامو دراورد
جیمین :میدونی چیه اصلا بیا دوقلوش کنیم
ا ت:نه نه من به همون یکیم راضیم
دستش رفت پشت سوتینم و گیرشو باز کرد
🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️🗞️
فردا
ا ت:جیمین
جیمین :جونم
ا ت:میشه تو نری
جیمین :نگران نباش مامان کوچولو
ا ت:جیمیننننن
جیمین :جونم
ا ت:میترسم
جیمین بغلم کرد
جیمین:نترس عزیزم قول بهت میدم که سالم برگردم خونه
ا ت:قول دادیا..... اگه زدی زیر قولت خودم میکشمت
جیمین :خندیدن چشم
همینطوری که توی بغل هم بودیم
📳 جیمین پرید هوا
جیمین :لعنتی میمردی الان زنگ نزنی گند زدی به همه چی
از شدت کیوت بودنش موقع غر زدنش خندم گرفت
چندمین بعد گوشیو قطع کرد
ا ت:خوب چی شد
جیمین :اون منشیع جنیس
ا ت:خوب
جیمین :طبق معمول لی جانگ فرستاده بودش
ا ت:بعدیم نبود
🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷🧷
فرداشب
حدودا ساعت 12 شب بود
دایینو خوابوندم
رفتم پایین توی پذیرایی
دلم شور میزد
روی کاناپه نشستم بدون اینکه کاری کنم همینجوری نشسته بود و ساعتها میگذشت
تا اینکه ساعت 4 صبح گوشیم زنگ خورد
با شوق اینکه جیمینه گوشیو برداشتم🔮🌌
۵۳.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.