پارت 24 : وی : اونا هم عاشق تو ان پس باید خودت یا من بهشو
پارت 24 : وی : اونا هم عاشق تو ان پس باید خودت یا من بهشون بگیم .
با کلمه عشق یک لحظه سکوت کردم . عشق ؟
همونی که خواستم ازش لذت ببرم ولی دو سال رنج کشیدم و گریه کردم بخاطرش .
همونی که عاشق معشوق میشی و با هر تکرار کلمه اش مست تر میشی !
تنها الان فقط ازش میترسم و نمیخوام به سراغم بیاد . حرف های عاشقانه .
خفه گریه میکردم تا رسیدیم به یک خونه ای . سریع اشک هامو پاک کردم و گفتم : اینجا کجاست ؟؟. بدون جواب پیاده شد و درو بست .
تو ماشین نشسته بودم که یکدفعه درو باز کرد و گفت : نمیخوای بیای !.
پیاده شدم و همراهش رفتم .
در خونه رو باز کرد و گفت : وقتی اونشب با اون حرفات قلبم رو شکوندی اینجا بودم .
بغضی که محکم تو گلوم جا شده بود نمیزاشت راحت حرف بزنم .
یک نیشخندی زدم و گفتم : نگران نباش منم ....
بغض لعنتی حالمو بهم میزد ولی دیگه کنترلش سخت شد و خودشو راحت کرد .
( وی )
حرفشو نصفه گفت و یکدفعه گریه کرد . روبه روش وایستادم و با شصت انگشت دست راستم اشک هاشو پاک کردم و مچ دست راستشو گرفتم و بردمش تو اتاقم .
روی تخت نشوندمش و خودم هم رو صندلی .
بعد دو دقیقه گفت : اونا خیلی عصبی میشن اگه بهشون بگم م من نمیخوام دیگه ادامه بدم خسته شدم تهیونگ بخدا خسته شدم .
حرفاش قلبمو میلرزوند . دستامو اروم بازکردم که بیاد به بغلم و برعکس انتظارم محکم پرید بغلم و منو محکم گرفته بود و پشتمو چنگ میزد .
موهاشو نوازش کردم و کلی باهاش حرف زدم و ارومش کردم . نباید بمیره ..
( خودم )
نگاهی به ساعت کردم که وی گفت : نایکا امشب پیش من باش و م..... من : نه وی من باید خونه باشم میترسم اگ....وی : باشه باهم میریم .
حاضر شد و منو رسوند . خواستم درو باز کنم که لرز گوشیم منو متوقف کرد . نگاهش کردم . جیمین بود . جواب دادم : سلام جیمین جیمین : وای دیوونه چرا جواب نمیدی ها ؟ من : یکم ناخوش بودم واسه همین جیمین : وایسا مگه چیزی شده چرا ناخوش بودی من : هیچی بعدا میگم جیمین : نه الان بگو چیشده من : جیمین .
خیلی حالم بد بود و گوشیو و قطع کردم .
درو باز کردم . چراغ ها خاموش بود و هیچی نمیدیدم . چراغو روشن کردم و رفتم تو اتاق . سیوشرت وی رو دراوردم و بالشتو بغل کردم و کلی گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد .
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم . گوشیو برداشتم و جواب دادم : بله انیکا : نایکا نمیخوای پاشی بیای دارم میرم من : کی .... چی وایسا کجا میری انیکا : دارم با قطار گوانجو میرم پاشو بیا من : وایسا الان میام .
سریع دست و صورتمو شستم و بدو بدو گوشیمو برداشتم و روشن کردم که شارژ نداشت . لعنت .
گوشیو روی مبل انداختم و رفتم تو اتاق .
یک شلوار سیاه پوشیدم و روی اون نیم تنه یک لباس سیاه نرم گشاد دکمه دار استین بلند پوشیدم و سریع فقط دویدم و تاکسی گرفتم و رفتم اونجا .
فصل 2
با کلمه عشق یک لحظه سکوت کردم . عشق ؟
همونی که خواستم ازش لذت ببرم ولی دو سال رنج کشیدم و گریه کردم بخاطرش .
همونی که عاشق معشوق میشی و با هر تکرار کلمه اش مست تر میشی !
تنها الان فقط ازش میترسم و نمیخوام به سراغم بیاد . حرف های عاشقانه .
خفه گریه میکردم تا رسیدیم به یک خونه ای . سریع اشک هامو پاک کردم و گفتم : اینجا کجاست ؟؟. بدون جواب پیاده شد و درو بست .
تو ماشین نشسته بودم که یکدفعه درو باز کرد و گفت : نمیخوای بیای !.
پیاده شدم و همراهش رفتم .
در خونه رو باز کرد و گفت : وقتی اونشب با اون حرفات قلبم رو شکوندی اینجا بودم .
بغضی که محکم تو گلوم جا شده بود نمیزاشت راحت حرف بزنم .
یک نیشخندی زدم و گفتم : نگران نباش منم ....
بغض لعنتی حالمو بهم میزد ولی دیگه کنترلش سخت شد و خودشو راحت کرد .
( وی )
حرفشو نصفه گفت و یکدفعه گریه کرد . روبه روش وایستادم و با شصت انگشت دست راستم اشک هاشو پاک کردم و مچ دست راستشو گرفتم و بردمش تو اتاقم .
روی تخت نشوندمش و خودم هم رو صندلی .
بعد دو دقیقه گفت : اونا خیلی عصبی میشن اگه بهشون بگم م من نمیخوام دیگه ادامه بدم خسته شدم تهیونگ بخدا خسته شدم .
حرفاش قلبمو میلرزوند . دستامو اروم بازکردم که بیاد به بغلم و برعکس انتظارم محکم پرید بغلم و منو محکم گرفته بود و پشتمو چنگ میزد .
موهاشو نوازش کردم و کلی باهاش حرف زدم و ارومش کردم . نباید بمیره ..
( خودم )
نگاهی به ساعت کردم که وی گفت : نایکا امشب پیش من باش و م..... من : نه وی من باید خونه باشم میترسم اگ....وی : باشه باهم میریم .
حاضر شد و منو رسوند . خواستم درو باز کنم که لرز گوشیم منو متوقف کرد . نگاهش کردم . جیمین بود . جواب دادم : سلام جیمین جیمین : وای دیوونه چرا جواب نمیدی ها ؟ من : یکم ناخوش بودم واسه همین جیمین : وایسا مگه چیزی شده چرا ناخوش بودی من : هیچی بعدا میگم جیمین : نه الان بگو چیشده من : جیمین .
خیلی حالم بد بود و گوشیو و قطع کردم .
درو باز کردم . چراغ ها خاموش بود و هیچی نمیدیدم . چراغو روشن کردم و رفتم تو اتاق . سیوشرت وی رو دراوردم و بالشتو بغل کردم و کلی گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد .
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم . گوشیو برداشتم و جواب دادم : بله انیکا : نایکا نمیخوای پاشی بیای دارم میرم من : کی .... چی وایسا کجا میری انیکا : دارم با قطار گوانجو میرم پاشو بیا من : وایسا الان میام .
سریع دست و صورتمو شستم و بدو بدو گوشیمو برداشتم و روشن کردم که شارژ نداشت . لعنت .
گوشیو روی مبل انداختم و رفتم تو اتاق .
یک شلوار سیاه پوشیدم و روی اون نیم تنه یک لباس سیاه نرم گشاد دکمه دار استین بلند پوشیدم و سریع فقط دویدم و تاکسی گرفتم و رفتم اونجا .
فصل 2
۵۷.۰k
۱۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.