قسمت بیستم:با صدای مهران به خودمون اومدیم و آتوسا زود اشک
قسمت بیستم:با صدای مهران به خودمون اومدیم و آتوسا زود اشک هاش رو پاک کرد... +آرمان چی میگی با عشق من؟ با خنده کاملا ظاهری از جام بلند شدم و گفتم:زکی!داداش فکر کنم اول آبجی منه هااااا!چقدر رو داری تو؟ خندید و دست آتوسایی که کنارم ایستاده بود رو گرفت و با عشق نگاهش کرد و روبه من گفت:ولی عشق من از تو بهش بیشتره!بیینم؟گریه کردی؟ زودگفتم:نه!به گلهای اونور حساسیت داشت فکر کنم! گفت:می خوای بریم دکتر؟ آتوسا سکوت کرد و من چپچپ نگاش کردمو بعد هم ادای عق زدن درآوردم و گفتم:اه اه!جمع کن خودتو بابا!برو کشکتو بساب! و ادش رو درآوردم:عشقم...عشقم...می خوای بریمدکتر؟...زخم شمشیر نخورده که!یه ذره فین میکنه خوب میشه!
ادامه در : https://t.me/roman_atena
ادامه در : https://t.me/roman_atena
۱.۶k
۰۶ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.