پارت صدو نه....
#پارت صدو نه....
#جانان...
خیلی ذوق کردم تا تونستم بازی کردم ولی ترس این که یه وقت مثل اون دفعه نشه از کارن دور نمی شدم کارن نشسته بود و گاهی با ریسه هایی که از ذوق میکردم میخندید نمیدونم چقدر بازی کردم که کارن گفت بریم منم کفشم رو پوشیدم سوار ماشین شدیم و کارن رفت سمت رستوران بعد از نیم ساعت رسیدم دیر شده بود وقتی رفتیم بچه هامه بودن سلام کردیم که کامین گفت:
داداش دیر کردی...جانان چته کیفت کوکه ....
من: تا چشمش دراد هر کی نمیتونه ببینه...
کامین: ما که بخیل نیستیم همیشه خوش باشی ابجی...
بعد کمی شوخی و مسخره شام رو اوردن نمیدونم چی بود ولی هر چی بود خیلی خوشمزه بود با ترانه کلی حرف میزدیم منو کارین بیچاره کلی استرس فردا رو داشت واسه مراسم من مسخرش میکردم ولی کارین به قول خودش چون تجربه داشت بهش دلداری میداد...اخر این قدر سر به سرشون گذاشتم که جیغ دوتاشون رو در اوردم ...
کامین: جانان چی به عشقم میگی جیغش رو در اوردی..
من: اوق حالم رو بد کردین ...جمع کنین خودتون...
کامین: خودتم میبینیم ...
من: باشه بیا ببین....من عاشق بشم از سرو کولش بالا میرم نه مثل شما این شکلی میکنم..اه اه فک کن من عجقم....اه حالت تهو گرفتم...
همشون به لحنم خندیدن ولی کارن با یه لبخند کم رنگبهم زل زده بود اینم معلوم نیست فازش بچم.....
خلاصه بلند شدیم همگی خداحافظی کردیم و اونا رفتن خونشون منم سوار ماشین کارن شدم ...
این قدر ورجه وورجه کرده بودم امروز که تو ماشین بی هوش شدم ...
#کارن...
تو رستوران حواسم به جانان بود که هی انگار سر به سر دخترا میزاشت و اذیتشون میکرد اخرم نمیدونم چی گفت که جیغشون در اورد کامین از ترانه دفاع کرد که جانان کلی ادای اوق زدن در اورد و اخرشم با یه لحن باحال گفت که اون اگه عاشق شه از این ادا اسول ها خوشش نمیاد و از سر و کول طرفش بالا میره...
یه لحظه تصور کردم که با جانان کلکل کنم و اونم از سرو کولم بالا بره لبخندی به تصورش پیش خودم زدم ولی یهو به خودم اومدم این چیه من بهش فکر میکنم اونم کی جانان....
خودم رو با حرف با کامین راجب مراسم فردا سرگرم کردم تا این فکرا از کلم بپره بعد از شام اومدیم بریم خونه که جانان همون اول تا توی ماشین نشست بیهوش شد ...
ناهی بهش کردم اگه توی خواب میدیدش این قدر معصوم بود نمیگفتی این همونیه که تا دودقیقه پیش کلی ادم از دستش زله بود ...
رسیدیم خونه هر کاری کردم فایده نداشت بیهوش بود خانم ...
پیاده شدم و رفتم طرفش و بغلش کردم و بردمش توی اتاقش خوابوندم ...
رفتم اتاقم یه دوش گرفتم و بعدش از خستگی با لباس زیر رو تخت ولو شدم و خوابیدم...
.....
#جانان...
خیلی ذوق کردم تا تونستم بازی کردم ولی ترس این که یه وقت مثل اون دفعه نشه از کارن دور نمی شدم کارن نشسته بود و گاهی با ریسه هایی که از ذوق میکردم میخندید نمیدونم چقدر بازی کردم که کارن گفت بریم منم کفشم رو پوشیدم سوار ماشین شدیم و کارن رفت سمت رستوران بعد از نیم ساعت رسیدم دیر شده بود وقتی رفتیم بچه هامه بودن سلام کردیم که کامین گفت:
داداش دیر کردی...جانان چته کیفت کوکه ....
من: تا چشمش دراد هر کی نمیتونه ببینه...
کامین: ما که بخیل نیستیم همیشه خوش باشی ابجی...
بعد کمی شوخی و مسخره شام رو اوردن نمیدونم چی بود ولی هر چی بود خیلی خوشمزه بود با ترانه کلی حرف میزدیم منو کارین بیچاره کلی استرس فردا رو داشت واسه مراسم من مسخرش میکردم ولی کارین به قول خودش چون تجربه داشت بهش دلداری میداد...اخر این قدر سر به سرشون گذاشتم که جیغ دوتاشون رو در اوردم ...
کامین: جانان چی به عشقم میگی جیغش رو در اوردی..
من: اوق حالم رو بد کردین ...جمع کنین خودتون...
کامین: خودتم میبینیم ...
من: باشه بیا ببین....من عاشق بشم از سرو کولش بالا میرم نه مثل شما این شکلی میکنم..اه اه فک کن من عجقم....اه حالت تهو گرفتم...
همشون به لحنم خندیدن ولی کارن با یه لبخند کم رنگبهم زل زده بود اینم معلوم نیست فازش بچم.....
خلاصه بلند شدیم همگی خداحافظی کردیم و اونا رفتن خونشون منم سوار ماشین کارن شدم ...
این قدر ورجه وورجه کرده بودم امروز که تو ماشین بی هوش شدم ...
#کارن...
تو رستوران حواسم به جانان بود که هی انگار سر به سر دخترا میزاشت و اذیتشون میکرد اخرم نمیدونم چی گفت که جیغشون در اورد کامین از ترانه دفاع کرد که جانان کلی ادای اوق زدن در اورد و اخرشم با یه لحن باحال گفت که اون اگه عاشق شه از این ادا اسول ها خوشش نمیاد و از سر و کول طرفش بالا میره...
یه لحظه تصور کردم که با جانان کلکل کنم و اونم از سرو کولم بالا بره لبخندی به تصورش پیش خودم زدم ولی یهو به خودم اومدم این چیه من بهش فکر میکنم اونم کی جانان....
خودم رو با حرف با کامین راجب مراسم فردا سرگرم کردم تا این فکرا از کلم بپره بعد از شام اومدیم بریم خونه که جانان همون اول تا توی ماشین نشست بیهوش شد ...
ناهی بهش کردم اگه توی خواب میدیدش این قدر معصوم بود نمیگفتی این همونیه که تا دودقیقه پیش کلی ادم از دستش زله بود ...
رسیدیم خونه هر کاری کردم فایده نداشت بیهوش بود خانم ...
پیاده شدم و رفتم طرفش و بغلش کردم و بردمش توی اتاقش خوابوندم ...
رفتم اتاقم یه دوش گرفتم و بعدش از خستگی با لباس زیر رو تخت ولو شدم و خوابیدم...
.....
۱۲.۱k
۱۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.