پارت صد و هفت...
#پارت صد و هفت...
#کارن...
عمدا خرید لباس رو گذاشتم روز اخر که حرص جانان رو در بیارم نمیدونم چمه ولی واقعا توی این چند وقته که جانان توی خونه هستش خیلی تغییر کردم ...
بگذریم بردمش واسش توی یکی از بهترین پاساژها خرید کنیم
لباس ها رو داشتیم دیدم میزدیم که دیدم حواسش پرته یه لباسه وقتی دیدمش واقعا لباس ساده خوبی بودی ولی مشکلش این بود که خیلی از جای بدنشو نشون میداد ولی بخاطر این که ببینم توی تنش چطوریه فرستادمش بره چرو بعد از چند دقیقه در زدم اول جواب نداد با زور بالاخره باز کرد وقتی لباس رو دیدم یک لحظه محو شدم واقعا توی اون لباس خواستنی شده بود با رنگ گرفتن صورتش فهمیدم موقع زیادیه بهش زل زدم سریع برگشتم بیرون و در رو بست پشت سرم..
داغ کرده بودم اخ من چمه...
لباس باز بود اصلا دلم نمیخواست کسی این شکلی ببینش واسه همین به فروشنده گفتم واسم یه شنل بیاره چند تا مدل اورد که یکی یقه ایستاده داشت کمی باز و از جلو تا روی زیر سینه و از پشت تا قد خود لباس بود همون رو انتخاب کردم وقتی دیدش خیلی ذوق کرد و تشکر ...
وقتی رفتیم کفش بخریم حمید دوستم یکی بود بدتر از کامین
ولی وقتی فهمید جانان فارسی میفهمه دیگه زد کانال چاپلوسی واقعا جانان سلیقش واقعا خوب بود اینو توی انتخاب کت و شلوار فهمیدم کفش رو با هم انتخاب کردیم وقتی بردمش طلا فروشی واسه انتخاب کادو واقعا ست جالبی انتخاب کرد ..
ولی وقتی پلاک و زنجیر طلای گردنش رو در اورد وفت اینو میخواد بفروشه از نگاش فهمید که واسش خیلی سخته ولی مثل این که کامین واسش خیلی عزیز تر بود که حاضر بود از اون پلاک عزیز هم بگذره دلم نخواست که چیزی رو که این قدر عزیزه رو بفروشه به ختطر همین گفتم به فروشنده که خچدم برش میدارم ولی به جانان نگفتم وقتی یه پلاک زنجیر ظریف برداشت به جاش اون رو با سرویس و یک زنجیر طلا واسه کامین برداشتم ولی اومد حساب کنم که خانمی که داشت توی مغازه به پلاک زنجیر ها نگاه میکرد اونی که دستش بود نظرم رو جلب کرد نمیدونم چرا ولی خیلی دلم میخواست اینو توی گردن جانان ببینم به فروشنده گفتم واسه من یکی از اون بیاره همیه رو حساب کردم و اومد بیرون مقداری پول رو هم اماده کردم و دادم جانان که نفهمه اون پلاک رو من برداشتم ولی وقتی از خواست برم عطر فروشی تعجب کردم رفتم و بین اون عطرا یکی رو انتخاب کردم و ازم خواست با پول خودش حساب کنم حساب کردم و اومدیم بیرون ...
توی ماشین که نشستیم بعد از چند دقیقه که دیدم جانان داره لبخند میزنه کپ کردم دختره دیوونه هست...
بهش که گفتم گفت که داره به عشقش فک میکنه خونم به جوش امد اون مال من بود اونو من خویده بودم حق عاشق شدن نداشت من این حقو بهش نمیدم وقتی بهش گقتم اینارو با داد یهو زد زیر خنده ..
نظر لطفا...
#کارن...
عمدا خرید لباس رو گذاشتم روز اخر که حرص جانان رو در بیارم نمیدونم چمه ولی واقعا توی این چند وقته که جانان توی خونه هستش خیلی تغییر کردم ...
بگذریم بردمش واسش توی یکی از بهترین پاساژها خرید کنیم
لباس ها رو داشتیم دیدم میزدیم که دیدم حواسش پرته یه لباسه وقتی دیدمش واقعا لباس ساده خوبی بودی ولی مشکلش این بود که خیلی از جای بدنشو نشون میداد ولی بخاطر این که ببینم توی تنش چطوریه فرستادمش بره چرو بعد از چند دقیقه در زدم اول جواب نداد با زور بالاخره باز کرد وقتی لباس رو دیدم یک لحظه محو شدم واقعا توی اون لباس خواستنی شده بود با رنگ گرفتن صورتش فهمیدم موقع زیادیه بهش زل زدم سریع برگشتم بیرون و در رو بست پشت سرم..
داغ کرده بودم اخ من چمه...
لباس باز بود اصلا دلم نمیخواست کسی این شکلی ببینش واسه همین به فروشنده گفتم واسم یه شنل بیاره چند تا مدل اورد که یکی یقه ایستاده داشت کمی باز و از جلو تا روی زیر سینه و از پشت تا قد خود لباس بود همون رو انتخاب کردم وقتی دیدش خیلی ذوق کرد و تشکر ...
وقتی رفتیم کفش بخریم حمید دوستم یکی بود بدتر از کامین
ولی وقتی فهمید جانان فارسی میفهمه دیگه زد کانال چاپلوسی واقعا جانان سلیقش واقعا خوب بود اینو توی انتخاب کت و شلوار فهمیدم کفش رو با هم انتخاب کردیم وقتی بردمش طلا فروشی واسه انتخاب کادو واقعا ست جالبی انتخاب کرد ..
ولی وقتی پلاک و زنجیر طلای گردنش رو در اورد وفت اینو میخواد بفروشه از نگاش فهمید که واسش خیلی سخته ولی مثل این که کامین واسش خیلی عزیز تر بود که حاضر بود از اون پلاک عزیز هم بگذره دلم نخواست که چیزی رو که این قدر عزیزه رو بفروشه به ختطر همین گفتم به فروشنده که خچدم برش میدارم ولی به جانان نگفتم وقتی یه پلاک زنجیر ظریف برداشت به جاش اون رو با سرویس و یک زنجیر طلا واسه کامین برداشتم ولی اومد حساب کنم که خانمی که داشت توی مغازه به پلاک زنجیر ها نگاه میکرد اونی که دستش بود نظرم رو جلب کرد نمیدونم چرا ولی خیلی دلم میخواست اینو توی گردن جانان ببینم به فروشنده گفتم واسه من یکی از اون بیاره همیه رو حساب کردم و اومد بیرون مقداری پول رو هم اماده کردم و دادم جانان که نفهمه اون پلاک رو من برداشتم ولی وقتی از خواست برم عطر فروشی تعجب کردم رفتم و بین اون عطرا یکی رو انتخاب کردم و ازم خواست با پول خودش حساب کنم حساب کردم و اومدیم بیرون ...
توی ماشین که نشستیم بعد از چند دقیقه که دیدم جانان داره لبخند میزنه کپ کردم دختره دیوونه هست...
بهش که گفتم گفت که داره به عشقش فک میکنه خونم به جوش امد اون مال من بود اونو من خویده بودم حق عاشق شدن نداشت من این حقو بهش نمیدم وقتی بهش گقتم اینارو با داد یهو زد زیر خنده ..
نظر لطفا...
۹.۸k
۱۰ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.