دلم یک آن گرفت

دلم یک آن گرفت
وقتی با چشمان خودم
مناظر درختی بودم که
با شاخه هایش
سیب هارا دار زده بود . . .

باورم نشد
چشمانم را بستم و باز کردم
نگریستم
خیره ماندم
باورم نشد که نشد
انگار بیدار بودم
چشمانم را بستم تا به خواب روم . . .
انگار در خواب باورش آسان تر است ...

"The Hours"
دیدگاه ها (۲۵۳)

بارون میاد جر جررو پشت بوم هاجر هاجر عروسی دارهتاج خروسی دار...

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرمبه سَرم می زند این مرتبه حت...

پاییزست و نارنجی غم است و زردو هوا که بسی دلگیرستپرنده ها بس...

به چشمانم بنگربا تو سخن می گویندحرف دل را بی ریا می گویندبه ...

# اسیر _ ارباب PART_ 1 راوی: لرزان و گریان گوشه ای کز کرده ب...

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط