part18...نامجون
#part18...نامجون
منوجین ازضلع جنوبی امدیم داخل نزدیک به دره فرعی حیات عمارت بایدخودمونو زود برسونیم به دره عمارتوحواس نگهبانارو پرت کنیم تا بقیه برن داخل جین:نامجونااین طرف راهه بیا بریم نامجون: اوکی چقد اینجا بررگه کی برسیم به عمارت خلاصه بعد یه ربع رسیدیم به درعمارت پشت یه درخت قایم شده بودیم این ورو اون ورو نگاه کردم بچهها روهرکدومو توی یه جا دیدم خبع جلوی در دوتا نگهبان بود یه سنگ برداشتمو اخنداختم طرف جین که صدا کردنگهبان:کی اونجاس بیا بیرو جین:خدا بکشتت هیونگ باز خراب کردی الان میادمنو میکشه که ناگهباناداشتن میومدن طرفش نقشم گرفت از سمت چپش رفتن که از پشت سرشون رفتمو باچوبی که دستم بودزدم توسره یکیشون که اونیکی برگشتوایندفعه جین زد تو سرش جین:دیگه هیچ وقت به عقلت شک نمیکنم دمت گرم نابغه خندم گرفته بود از دست این بشرسریع کشیدیمشون یه گوشه دهنشونوبستیمو به درخت با طناب بستیمشون به بچهها اشاره کردم که برن یه گروهشون میرفتن که گیر نیوفتن اولم رستاوکوک رفتن اگه تا نیم ساعت نیومدن بیرون بقیه میرن تهوجیهوپ قرار بود ازدره اشپزخونه برن داخل دنباله دختره مام لباس اون نگهباناروکه دراوره بودیم تنمون کردیمو یه کلاهم گذاشتیم سرمون رفتیم جلوی عمارت وایسادیم تا نقشمون لونره ....کوک
ماازهمه زودتر امدیم داخل ولی خداکنه گیر نیوفتیم نگاکردم دیدم رستاداره این ورواون ورو نگا میکنه دستشوگرفتمو کشیدمش که راه بیادرستا:چیکارمیکنی(اروم حرف میزنن)+بیادیگه کجارونگا میکنی االالومون میدی رستا:باشه همینجورداشتیم میرفتیم جلوکه یه مستخدم از جلومون درامدسریع کشیدمش یه گوشه انقدنزدیک بودیم احساس کردم هرلحظه داره بیشترداغ میشه چقدامشب بهش برخوردم چقدم خجالتی میشه واای +خب بریم چون نصف شب بود همه چراغام خاموش بودوهمه جام تاریک بود برای همین کارمون یکم اسون بود اون دختره گفته بودرویاشی روطبقه دوم اتاق چهارم زندانی کردن به هربدبختی بود خودمونو رسوندیم به اتاقی که گفتن ولی درش قفل بود فاک حالا چیکار کنیم رستا اروم درزوگف:رویا اونجایی رویاماامدیم نجاتت بدیم صدامو میشنوی رویا:رستایی توروخدا نجاتم بدین داشت گریه میکرد+رویاشی نگران نباش ماهمه امدیم که کمکت کنیم رویا:ممنونم ازت جونگکوک شیی دیگه چیزی نگفتمو به نامجون زنگ زدم +الونامجون شی این دره که قفله مالان چیکار کنیم نامجون:فااک چرا فکر اینجاشو نکردم چند لحظه وایساببینم توی جیبای این یارو نیس به جینم گفت که ببینه هست یا ن نامجون:توی جیبه جینه میگم براتون بیارتش تااونموقع یه جاقایم شین کسی نبینتون+اوک +رویاشی سروصدا نکن تا جین هیونگ بیاددرو برات باز کنیم رویا:باشه
منوجین ازضلع جنوبی امدیم داخل نزدیک به دره فرعی حیات عمارت بایدخودمونو زود برسونیم به دره عمارتوحواس نگهبانارو پرت کنیم تا بقیه برن داخل جین:نامجونااین طرف راهه بیا بریم نامجون: اوکی چقد اینجا بررگه کی برسیم به عمارت خلاصه بعد یه ربع رسیدیم به درعمارت پشت یه درخت قایم شده بودیم این ورو اون ورو نگاه کردم بچهها روهرکدومو توی یه جا دیدم خبع جلوی در دوتا نگهبان بود یه سنگ برداشتمو اخنداختم طرف جین که صدا کردنگهبان:کی اونجاس بیا بیرو جین:خدا بکشتت هیونگ باز خراب کردی الان میادمنو میکشه که ناگهباناداشتن میومدن طرفش نقشم گرفت از سمت چپش رفتن که از پشت سرشون رفتمو باچوبی که دستم بودزدم توسره یکیشون که اونیکی برگشتوایندفعه جین زد تو سرش جین:دیگه هیچ وقت به عقلت شک نمیکنم دمت گرم نابغه خندم گرفته بود از دست این بشرسریع کشیدیمشون یه گوشه دهنشونوبستیمو به درخت با طناب بستیمشون به بچهها اشاره کردم که برن یه گروهشون میرفتن که گیر نیوفتن اولم رستاوکوک رفتن اگه تا نیم ساعت نیومدن بیرون بقیه میرن تهوجیهوپ قرار بود ازدره اشپزخونه برن داخل دنباله دختره مام لباس اون نگهباناروکه دراوره بودیم تنمون کردیمو یه کلاهم گذاشتیم سرمون رفتیم جلوی عمارت وایسادیم تا نقشمون لونره ....کوک
ماازهمه زودتر امدیم داخل ولی خداکنه گیر نیوفتیم نگاکردم دیدم رستاداره این ورواون ورو نگا میکنه دستشوگرفتمو کشیدمش که راه بیادرستا:چیکارمیکنی(اروم حرف میزنن)+بیادیگه کجارونگا میکنی االالومون میدی رستا:باشه همینجورداشتیم میرفتیم جلوکه یه مستخدم از جلومون درامدسریع کشیدمش یه گوشه انقدنزدیک بودیم احساس کردم هرلحظه داره بیشترداغ میشه چقدامشب بهش برخوردم چقدم خجالتی میشه واای +خب بریم چون نصف شب بود همه چراغام خاموش بودوهمه جام تاریک بود برای همین کارمون یکم اسون بود اون دختره گفته بودرویاشی روطبقه دوم اتاق چهارم زندانی کردن به هربدبختی بود خودمونو رسوندیم به اتاقی که گفتن ولی درش قفل بود فاک حالا چیکار کنیم رستا اروم درزوگف:رویا اونجایی رویاماامدیم نجاتت بدیم صدامو میشنوی رویا:رستایی توروخدا نجاتم بدین داشت گریه میکرد+رویاشی نگران نباش ماهمه امدیم که کمکت کنیم رویا:ممنونم ازت جونگکوک شیی دیگه چیزی نگفتمو به نامجون زنگ زدم +الونامجون شی این دره که قفله مالان چیکار کنیم نامجون:فااک چرا فکر اینجاشو نکردم چند لحظه وایساببینم توی جیبای این یارو نیس به جینم گفت که ببینه هست یا ن نامجون:توی جیبه جینه میگم براتون بیارتش تااونموقع یه جاقایم شین کسی نبینتون+اوک +رویاشی سروصدا نکن تا جین هیونگ بیاددرو برات باز کنیم رویا:باشه
۸.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.