Lust for Love p For the first time
𝖿𝗈𝗋 𝗅𝗈𝗏𝖾 𝗅𝗎𝗌𝗍
Lust for Love p24 : For the first time𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: Margaret-Lana Del Rey🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
تام زیرلبی خندید:«کیتن کوچولوی خجالتی..بیا اینجا.»
دورا از خجالت لبشو گزیده بود و تند تند قدم برمیداشت.
راهرو رو پیچید و از پله ها پایین اومد.صدای قدم های تام پشت سرش میومد.
صدای قدم های تام متوقف شد و دورا از فرصت استفاده کرد و دری در همون نزدیکی رو باز کرد و وارد اتاق شد.
از خجالت نفس نفس میزد.
چشماشو بست و به در تکیه داد.
دستی موهاشو کنار زد و گونهش رو نوازش کرد.دورا سریع چشماشو باز کرد.
تام بود،دورا یادش نبود که تام میتونه تلپورت کنه.
«حستو بهم بگو دورا..»اولین بار بود که تام دورا رو به اسم کوچیکش صدا میکرد.
«من..من..»
«ذهنتو خوندم دورا..به زبون بیارش.»
«من..»نمیدونست چجوری بگه.به زحمت،با دو کلمه،خودشو خلاص کرد:«دوستت دارم.»سریع گفت و با تموم شدن جملهش صورتش برفروخته شد.
تام لبخندی زد،گرمای لبخند برای اولین بار به چشماش رسید.به حدی زیبا بود که دورا برای لحظه ای یادش رفت کی جلوشه،کجاست و خودش کیه.محو لبخندش شده بود.
دورا تموم غمش رو فراموش کرد،با همون یه لبخند ساده،حس تهی بودن بخشی از قلبش با از دست دادن مادرش به پایان رسید.انگار لبخند تام چسب زخمی بود روی غم دورا.
تام دوباره دستشو پشت زانو و گردن دورا قفل کرد و روی تخت پرتش کرد:«من عادت ندارم چیزهای مورد علاقمو دست نخورده بزارم...»
⋆
برای پارت بیست و پنجم،لایکها باید به 50 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯️ . . .
Lust for Love p24 : For the first time𝜗𝜚
هدفونت رو بزار گوشت، این اهنگ پیشنهادی رو پلی کن و با کرکتر های فن فیکمون همراه شو: Margaret-Lana Del Rey🎧ྀི ( از پلتفرم هایی مثل اسپاتیفای و یوتیوب در دسترسه و همچنین میتونی از گوگل سرچ، و دانلودش کنی!)
تام زیرلبی خندید:«کیتن کوچولوی خجالتی..بیا اینجا.»
دورا از خجالت لبشو گزیده بود و تند تند قدم برمیداشت.
راهرو رو پیچید و از پله ها پایین اومد.صدای قدم های تام پشت سرش میومد.
صدای قدم های تام متوقف شد و دورا از فرصت استفاده کرد و دری در همون نزدیکی رو باز کرد و وارد اتاق شد.
از خجالت نفس نفس میزد.
چشماشو بست و به در تکیه داد.
دستی موهاشو کنار زد و گونهش رو نوازش کرد.دورا سریع چشماشو باز کرد.
تام بود،دورا یادش نبود که تام میتونه تلپورت کنه.
«حستو بهم بگو دورا..»اولین بار بود که تام دورا رو به اسم کوچیکش صدا میکرد.
«من..من..»
«ذهنتو خوندم دورا..به زبون بیارش.»
«من..»نمیدونست چجوری بگه.به زحمت،با دو کلمه،خودشو خلاص کرد:«دوستت دارم.»سریع گفت و با تموم شدن جملهش صورتش برفروخته شد.
تام لبخندی زد،گرمای لبخند برای اولین بار به چشماش رسید.به حدی زیبا بود که دورا برای لحظه ای یادش رفت کی جلوشه،کجاست و خودش کیه.محو لبخندش شده بود.
دورا تموم غمش رو فراموش کرد،با همون یه لبخند ساده،حس تهی بودن بخشی از قلبش با از دست دادن مادرش به پایان رسید.انگار لبخند تام چسب زخمی بود روی غم دورا.
تام دوباره دستشو پشت زانو و گردن دورا قفل کرد و روی تخت پرتش کرد:«من عادت ندارم چیزهای مورد علاقمو دست نخورده بزارم...»
⋆
برای پارت بیست و پنجم،لایکها باید به 50 تا و کامنتا به 10 تا برسه ، وگرنه فن فیک توی همین تاریکی این که به وجود اومده ، باقی میمونه؛🕯️ . . .
- ۶.۷k
- ۲۷ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط