ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۱۶

خيلي کسل و بیحال بودم.. اصلا حوصله بلند شدن از جام رو نداشتم
گوشیم کنارم رو تخت بود. برداشتمش. به ساعتش نگاه کردم. ۱۲ ظهر بود
اوه..چقدر خوابیده بودم. يه اسمس داشتم..
جيمین..
با لبخند باریکی بازش کردم نوشته بود;بیدار شدي؟گرسنه نمون
لبخندم عمیق تر شد و نوشتم باشه سرم درد میکرد.
اروم و گرفته بلند شدم.. سینه ام هنوز از درد مامانم سنگین بود. رفتم تو اشپزخونه برگه اي به يخچال چسبیده بود. چشمامو باريك كردم و خوندمش به خودت نه.. به شکمت
رحم کن که باید سرپا نگهت داره يه چيزي بخور..كاري داشتي بهم زنگ بزن..سرورت، جیمین بیحال و بي اختيار خندیدم و اروم زمزمه کردم
الا: چشم سرورم..
هیچ اشتهايي به غذا نداشتم اما میترسیدم حالم بد شه.. به زور چایی دم کردم و چند لقمه نون و مربا خوردم و باز خودمو پرت کردم توی تخت و پتو رو روی سرم کشیدم خيلي خسته بودم. خيلي زياد. روحم خسته بود.
قلبم درد میکرد. اشک تو چشمام حلقه زد.. نه..گریه نه.. بسه..
خسته ام.. حتي از اشك ريختن خسته ام.. میخوام باز بخوابم.. میخوام تمام شب و روزهامو بخوابم تا چيزي حس نکنم. تا درد رو حس
نکنم.. اما خوابم نمیومد داغون بلند شدم یه قرص ارامبخش خوردم و باز اومدم تو تخت.. چشمامو محکم به هم فشردم و سعی کردم بخوابم
من باید بخوابم...باید بعد از كلي تلاش و سكون بالاخره خوابم برد. خواب مامان رو میدیدم نگران نگام میکرد يه.. به نوزاد تو بغلش بود. یه کوچولوي سفید ملافه پیچ شده.. دستمو سمت مامان و بچه دراز کردم بچه گریه کرد.
بدش به من.. اون بچه منه.. کوچولوي شيرين من.. مال منه..مال من و جيمین. بچه ام گریه میکنه... دلم ریش شد. دستمو دراز کردم بگیرمش.
مامان یهو بچه رو رها کرد نه.. نه.. بچه ام.. جيغ خيلي بلندی کشیدم و با نه بلندي از جام پریدم وحشت زده نفس نفس زدم. در اتاقم یهو باز شد.
بيجون به در نگاه کردم. جيمین تند اومد جلو و نگران گفت
جیمین : چیه الا؟ خواب بد ديدي؟
دستمو داغون روي صورتم کشیدم. خیس عرق بودم جیمین کي اومده بود؟ دور و برم تاریک بود لرزون نفس کشیدم دستمو گرفت و فشرد و گفت جیمین : هیچی نیست..فقط خواب بوده.. دراز بکش.
و هولم داد که دراز بکشم.. اروم با نفس هاي سنگين و خیره به سقف دراز کشیدم. پشت دستش رو نرم به پیشونیم کشید و گفت
جیمین : بخواب

بقیش تو کامنت
دیدگاه ها (۵۴)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۷لباس عوض کرده با سوییچش برگ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۸هق هق کردم و لرزون گفتم الا...

ادامه ... که دستش نرم رفت زیر زانوهام.. گنگ و هول چشم باز کر...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۱۵حس کردم دارم خفه میشم. ارنج...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۹ بي اختیار باز مهربون شدم و...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۰بازي که واردش شده بودم تازه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط