نفرتی که تبدیل به عشق شد
نفرتی که تبدیل به عشق شد
P16
یعنی چی بوده که سعی داشته ا.ت رو اذیت کنه
(ویو کوک)
با هزار نگرانی و دلشوره توی بغلم خوابوندمش بعد از اینکه خوابید یواش دستم رو از زیر سرش برداشتم تا بیدار نشه به یکی از خدمتکار ها گفتم بره و توی اتاق کنار ا.ت باشه
به اتاقش رفتم تا ببینم چیزی هست یا نه
رفتم اتاقش دقیقا مثل قبل بود هیچ چیز نگران کننده ای نبود
برگشتم و از پله ها پایین رفتم صبح یه قرار داشتم
الان ساعت ۵ صبح بود ساعت ۶ قرارم بود یه چیزی سریع خوردم و رفتم تو اتاقم که حاضر بشم
ا.ت روی تخت خواب بود خیلی قشنگ خوابیده بود جوری که نمیتونستم دست از نگاه کردن بهش بردارم
لباسام رو از سر کمد برداشتم و شروع به پوشیدن کردم داشتم دکمه های لباسم رو می بستم که ا.ت بیدار شد
+ ارباب جایی میرید؟
_تو بخواب زود برمیگردم
+ولی.....
_ولی چی؟
+هیچی
_باشه پس من رفتم
رفتم پیشش و بوسه ای از سرش زدم
از پله ها پایین اومدم و از عمارت خارج شدم سوار ماشین شدم
# جناب جئون آقای هان گفتن قرار رو کنسل کنم
_چی؟ برای چی؟
# نمیدونم گفتن خودشون بهتون اطلاع میدم
_خیله خب میتونی بری
به دم در عمارت رفتم و به خانم لی گفتم که ا.ت رو صدا کنند تا حاضر بشه
دیشب بهم گفت که دلش گرفته میخوام ببرمش بیرون
ا.ت کلا از دیشب رفتارش تغییر کرده این منو داره میترسونه
(پرش زمانی به دیشب)
؟؟؟!؟!؟؟
پرید بغلم ؟؟؟؟؟
الان خودش پرید توی بغلم ؟؟؟؟؟
یه لحظه خوشحال شدم و بغلش کردم
؟؟؟!؟؟؟؟
گونم رو بوسید ؟؟؟؟
بهش نگاه کردم از خجالت سرش رو انداخته بود پایین سرش رو بالا آوردم و لباش رو بوسیدم
همینطور که میبوسیدمش هدایتش کردم به سمت صندلی اتاقم اول خودم نشستم و اون رو هم روی پام نشوندم کمرش رو گرفتم و به خودم نزدیکش کردم
_این کارا چه معنی میده ؟
+........
_نشنیدم
+مع...معنی ..خاصی..نمیده
_که اینطوررر(با ابرو های بالا انداخته)
+خب ... من که نمیتونم فرار کنم ... مجبورم کنار بیام
_هووم
سرم رو سمت گردنش بردم که خودش رو عقب کشید و پا به فرار گذاشت سریع دنبالش رفتم که دیدم با خنده داره فرار میکنه اولین بار بود خندش رو می دیدم
تصمیم گرفتم کاری نکنم و بزارم شاد باشه
P16
یعنی چی بوده که سعی داشته ا.ت رو اذیت کنه
(ویو کوک)
با هزار نگرانی و دلشوره توی بغلم خوابوندمش بعد از اینکه خوابید یواش دستم رو از زیر سرش برداشتم تا بیدار نشه به یکی از خدمتکار ها گفتم بره و توی اتاق کنار ا.ت باشه
به اتاقش رفتم تا ببینم چیزی هست یا نه
رفتم اتاقش دقیقا مثل قبل بود هیچ چیز نگران کننده ای نبود
برگشتم و از پله ها پایین رفتم صبح یه قرار داشتم
الان ساعت ۵ صبح بود ساعت ۶ قرارم بود یه چیزی سریع خوردم و رفتم تو اتاقم که حاضر بشم
ا.ت روی تخت خواب بود خیلی قشنگ خوابیده بود جوری که نمیتونستم دست از نگاه کردن بهش بردارم
لباسام رو از سر کمد برداشتم و شروع به پوشیدن کردم داشتم دکمه های لباسم رو می بستم که ا.ت بیدار شد
+ ارباب جایی میرید؟
_تو بخواب زود برمیگردم
+ولی.....
_ولی چی؟
+هیچی
_باشه پس من رفتم
رفتم پیشش و بوسه ای از سرش زدم
از پله ها پایین اومدم و از عمارت خارج شدم سوار ماشین شدم
# جناب جئون آقای هان گفتن قرار رو کنسل کنم
_چی؟ برای چی؟
# نمیدونم گفتن خودشون بهتون اطلاع میدم
_خیله خب میتونی بری
به دم در عمارت رفتم و به خانم لی گفتم که ا.ت رو صدا کنند تا حاضر بشه
دیشب بهم گفت که دلش گرفته میخوام ببرمش بیرون
ا.ت کلا از دیشب رفتارش تغییر کرده این منو داره میترسونه
(پرش زمانی به دیشب)
؟؟؟!؟!؟؟
پرید بغلم ؟؟؟؟؟
الان خودش پرید توی بغلم ؟؟؟؟؟
یه لحظه خوشحال شدم و بغلش کردم
؟؟؟!؟؟؟؟
گونم رو بوسید ؟؟؟؟
بهش نگاه کردم از خجالت سرش رو انداخته بود پایین سرش رو بالا آوردم و لباش رو بوسیدم
همینطور که میبوسیدمش هدایتش کردم به سمت صندلی اتاقم اول خودم نشستم و اون رو هم روی پام نشوندم کمرش رو گرفتم و به خودم نزدیکش کردم
_این کارا چه معنی میده ؟
+........
_نشنیدم
+مع...معنی ..خاصی..نمیده
_که اینطوررر(با ابرو های بالا انداخته)
+خب ... من که نمیتونم فرار کنم ... مجبورم کنار بیام
_هووم
سرم رو سمت گردنش بردم که خودش رو عقب کشید و پا به فرار گذاشت سریع دنبالش رفتم که دیدم با خنده داره فرار میکنه اولین بار بود خندش رو می دیدم
تصمیم گرفتم کاری نکنم و بزارم شاد باشه
۵.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.