حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۱۵
وسط سالن وایسادم.دو تا دستامو بهم چسبوندم. جلوي صورتش گرفتم و گفتم:
- لیلا جان! وقتی چیزي نمی دونی لطفا حرف نزن!
- خوب چرا؟ گفتم صاحب سبکی. چیز بدي که نگفتم؟
با حرص گفتم: واي لیلا!
- خانوما؟
برگشتیم. دیدم همون پسره چشم قشنگست.
با لبخند گفت: از اینکه تشریف آوردید ممنون.
لیلا انگار که دنبال همین فرصت بود،رفت جلو گفت:ببخشید...تمام این نقاشیا رو شما کشیدید؟
- بله... چطور؟
لیلا در کمال پررویی گفت: خیلی چِرتن!
پسره با تعجب گفت: بله؟
لیلا:منظورم نقاشیهاتونه.چرا به جاي اینکه نقاشی بکشید،رنگ پاشیدید؟دقیقا عین آدمایی که اعصابشون خرد بوده و می خواستن عقده شونو سر یکی خالی کنن!
به خاطر اینکه لیلا بیشتر از این گند نزنه، رفتم جلو گفتم:
-ببخشید منظور دوست من اینه که بهتر نبود بیشتر از سبک رئال استفاده می کردید تا...کوبیسم و آبستره؟
پسره انگار تازه متوجه شده بود،گفت: آها...بله خوب نظر شما هم قابل احترامه ولی من دوست داشتم از هر سه سبک در نمایشگام استفاده کنم.
لیلا:بله..شما آموزش هم می دید؟
- نخیر.
لیلا: حتی اگه پیشنهاد خوبی بدیم؟
- حتی اگه پیشنهاد میلیاردي بدید!
با خنده گفتم:دخترا چه بلایی به سرتون آوردن که از خیر همچین پولی هم می گذرید؟
لیلا و پسره خندید.
گفت:ازاینکه درکم می کنید واقعا ممنون.ولی مشکل آموزش ندادن من اینه که من دکترم و وقت آموزش دادن ندارم.خیلی به نقاشی علاقه دارم،گفتم یه نمایشگاه بذارم تا نظر دیگران رو در مورد نقاشی هام بدونم.می تونم اسماتونو بپرسم؟
لیلا به من اشاره کرد و گفت:آینازه.منم لیلا.
- منم امیرعلی وثوقی هستم.
لیلا: آقاي دکتر نقاش امیرعلی وثوقی! درست گفتم؟
امیر علی خندید و گفت: بله درست فرمودید.
#پارت_۱۱۵
وسط سالن وایسادم.دو تا دستامو بهم چسبوندم. جلوي صورتش گرفتم و گفتم:
- لیلا جان! وقتی چیزي نمی دونی لطفا حرف نزن!
- خوب چرا؟ گفتم صاحب سبکی. چیز بدي که نگفتم؟
با حرص گفتم: واي لیلا!
- خانوما؟
برگشتیم. دیدم همون پسره چشم قشنگست.
با لبخند گفت: از اینکه تشریف آوردید ممنون.
لیلا انگار که دنبال همین فرصت بود،رفت جلو گفت:ببخشید...تمام این نقاشیا رو شما کشیدید؟
- بله... چطور؟
لیلا در کمال پررویی گفت: خیلی چِرتن!
پسره با تعجب گفت: بله؟
لیلا:منظورم نقاشیهاتونه.چرا به جاي اینکه نقاشی بکشید،رنگ پاشیدید؟دقیقا عین آدمایی که اعصابشون خرد بوده و می خواستن عقده شونو سر یکی خالی کنن!
به خاطر اینکه لیلا بیشتر از این گند نزنه، رفتم جلو گفتم:
-ببخشید منظور دوست من اینه که بهتر نبود بیشتر از سبک رئال استفاده می کردید تا...کوبیسم و آبستره؟
پسره انگار تازه متوجه شده بود،گفت: آها...بله خوب نظر شما هم قابل احترامه ولی من دوست داشتم از هر سه سبک در نمایشگام استفاده کنم.
لیلا:بله..شما آموزش هم می دید؟
- نخیر.
لیلا: حتی اگه پیشنهاد خوبی بدیم؟
- حتی اگه پیشنهاد میلیاردي بدید!
با خنده گفتم:دخترا چه بلایی به سرتون آوردن که از خیر همچین پولی هم می گذرید؟
لیلا و پسره خندید.
گفت:ازاینکه درکم می کنید واقعا ممنون.ولی مشکل آموزش ندادن من اینه که من دکترم و وقت آموزش دادن ندارم.خیلی به نقاشی علاقه دارم،گفتم یه نمایشگاه بذارم تا نظر دیگران رو در مورد نقاشی هام بدونم.می تونم اسماتونو بپرسم؟
لیلا به من اشاره کرد و گفت:آینازه.منم لیلا.
- منم امیرعلی وثوقی هستم.
لیلا: آقاي دکتر نقاش امیرعلی وثوقی! درست گفتم؟
امیر علی خندید و گفت: بله درست فرمودید.
۲.۴k
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.