حصار تنهایی من
#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۱۶
بعد از اینکه باهاش خدا حافظی کردیم، گفت: دوباره تشریف بیارید.
لیلا: حتما مزاحم می شیم جناب دکتر نقاش!
با خنده از نمایشگاه اومدیم بیرون.
لیلا گفت: حال کردي؟ این جوري ملتو سر کار می ذارن!
- دیوونه... خب فردا برناممون چیه؟
- می خواي بریم بالا شهر؟
با ناراحتی گفتم: کاش می شد فرار کنم.
لیلا وایساد و گفت:مگه به مهناز قول ندادي؟مگه نگفتی اینقدر نامرد نیستی که بخواي فرار کنی؟
- اون مال دیروز بود؛ امروز به کسی قول ندادم.
-آها...پس بگو می خواي براي من دردسر درست کنی.بعد از اینکه فرار کردي می دونی چه بلایی سر من میارن؟کتک خوردن با سگک کمربند به جهنم.منوچهر بهم گفته اگه تو از دستم فرار کنی تبدیلم می کنه به یه معتاد تزریقی.می دونی یعنی چی؟یعنی فقط کافیه دو روز مواد بهم نرسه تا بمیرم.به غیر از اینا تا یک هفته می فرستنم پیش مرداي به گفته ي نگار هوس باز.تو اینو می خواي؟فقط بخاطر
اینکه خودتو آزاد کنی می خواي منو بندازي تو هچل؟من نمی دونم چرا می خواي فرار کنی؟اونا که کاري به کار تو ندارن.مگه بهت بد میگذره؟ها؟اصلا کجا می خواي بري؟مگه نگفتی مادرت مرده؟تو عمرت فامیلاتونم ندیدي.فقط یه دوست داري.می خواي بري پیش اون؟آره؟آیناز خواهش می کنم با این فکرات ما رو آواره ي این شهر و اون شهر نکن.بیا بریم.
همین جوري که راه می رفتم، گفتم:
-من دیگه نمی تونم تو اون خونه زندگی کنم.نمی خوام تا آخر عمرم بشم مواد فروش اونا.می خوام براي خودم زندگی کنم.
بازم وایساد و گفت:
-تو تازه اومدي و این حرفا رو می زنی.ما چی که چند ساله تو اون خراب شده ایم صدامونم در نیومده؟آیناز ازت خواهش می کنم این فکرا رو از سرت بنداز بیرون.حالا فکر کن رفتی پیش دوستت.تا کی می خواي بمونی؟یک ماه؟دوماه؟ نه اصلا یک سال آخرش چی؟شوهرش می اندازتت بیرون.باید به فکر یه خونه باشی.
-خب همون یک سالی که تو گفتی کار می کنم.پول خونه رو جور می کنم.
لیلا خندید و گفت:همین حرفت می شه جوك سال!راه بیفت بریم که با مغزم ساندویج درست کردي.
بدون هیچ حرف دیگه اي رفتیم خونه.
بعد از نهار همه رفتن بیرون به جز من و لیلا.
منوچهر اومد به اتاق و گفت: بیاید بیرون کارتون دارم.
دو تا کوله دستش بود.یکی داد به من یکی داد به لیلا.من و لیلا پشت سرش رفتیم بیرون.
دم گوش لیلا گفتم: کجا داریم می ریم؟
- نمی دونم... خودش میگه.
#پارت_۱۱۶
بعد از اینکه باهاش خدا حافظی کردیم، گفت: دوباره تشریف بیارید.
لیلا: حتما مزاحم می شیم جناب دکتر نقاش!
با خنده از نمایشگاه اومدیم بیرون.
لیلا گفت: حال کردي؟ این جوري ملتو سر کار می ذارن!
- دیوونه... خب فردا برناممون چیه؟
- می خواي بریم بالا شهر؟
با ناراحتی گفتم: کاش می شد فرار کنم.
لیلا وایساد و گفت:مگه به مهناز قول ندادي؟مگه نگفتی اینقدر نامرد نیستی که بخواي فرار کنی؟
- اون مال دیروز بود؛ امروز به کسی قول ندادم.
-آها...پس بگو می خواي براي من دردسر درست کنی.بعد از اینکه فرار کردي می دونی چه بلایی سر من میارن؟کتک خوردن با سگک کمربند به جهنم.منوچهر بهم گفته اگه تو از دستم فرار کنی تبدیلم می کنه به یه معتاد تزریقی.می دونی یعنی چی؟یعنی فقط کافیه دو روز مواد بهم نرسه تا بمیرم.به غیر از اینا تا یک هفته می فرستنم پیش مرداي به گفته ي نگار هوس باز.تو اینو می خواي؟فقط بخاطر
اینکه خودتو آزاد کنی می خواي منو بندازي تو هچل؟من نمی دونم چرا می خواي فرار کنی؟اونا که کاري به کار تو ندارن.مگه بهت بد میگذره؟ها؟اصلا کجا می خواي بري؟مگه نگفتی مادرت مرده؟تو عمرت فامیلاتونم ندیدي.فقط یه دوست داري.می خواي بري پیش اون؟آره؟آیناز خواهش می کنم با این فکرات ما رو آواره ي این شهر و اون شهر نکن.بیا بریم.
همین جوري که راه می رفتم، گفتم:
-من دیگه نمی تونم تو اون خونه زندگی کنم.نمی خوام تا آخر عمرم بشم مواد فروش اونا.می خوام براي خودم زندگی کنم.
بازم وایساد و گفت:
-تو تازه اومدي و این حرفا رو می زنی.ما چی که چند ساله تو اون خراب شده ایم صدامونم در نیومده؟آیناز ازت خواهش می کنم این فکرا رو از سرت بنداز بیرون.حالا فکر کن رفتی پیش دوستت.تا کی می خواي بمونی؟یک ماه؟دوماه؟ نه اصلا یک سال آخرش چی؟شوهرش می اندازتت بیرون.باید به فکر یه خونه باشی.
-خب همون یک سالی که تو گفتی کار می کنم.پول خونه رو جور می کنم.
لیلا خندید و گفت:همین حرفت می شه جوك سال!راه بیفت بریم که با مغزم ساندویج درست کردي.
بدون هیچ حرف دیگه اي رفتیم خونه.
بعد از نهار همه رفتن بیرون به جز من و لیلا.
منوچهر اومد به اتاق و گفت: بیاید بیرون کارتون دارم.
دو تا کوله دستش بود.یکی داد به من یکی داد به لیلا.من و لیلا پشت سرش رفتیم بیرون.
دم گوش لیلا گفتم: کجا داریم می ریم؟
- نمی دونم... خودش میگه.
۴.۹k
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.