حصارتنهاییمن

#حصار_تنهایی_من
#پارت_۱۱۷
سوار ماشین شدیم. حرکت کردیم.
منوچهر گفت: لیلا؟ تو خونه ي کاظم ... تو هم میري خونه ي سیروس.
 با تعجب گفتم: من که خونه ي سیروسو بلد نیستم؟!
منوچهر: منم که نگفتم خودتت بري می رسونمتون.
لیلا دم گوشم گفت: خوش به حالت! انقدر خوشگله!
خندیدم و گفتم: خوشگل اون دفعتو دیدم!
لیلا رو سر یه کوچه پیاده و حرکت کردیم.
چند دقیقه بعد، دم یه برج ماشینو نگه داشت، برگشت به من نگاه کرد و گفت:
 - طبقه ده، واحد بیست... گیج بازي و خنگ بازي هم درنمیاري. فهمیدي؟
 - اوهوم.
 -با یک میلیون تومن برمی گردي.کمتر از این باشه،من می دونم و تو.زود برگرد.
درماشینو باز کردم.گفت:اینجا نگهبان داره.اگه گفت با کی کار داري؟بگو سعیدي.
 - باشه.
 از چند تا پله رفتم بالا. وارد سالن شدم کف و دیوار همه رو گرانیت سبز زده بودن.چند دست مبل هم گذاشته بودن.معلوم نیست اینجا برج یا لابی هتل؟
رفتم سمت آسانسور که یکی گفت:کجا خانم؟
برگشتم. یه مرد کت وشلواري بود. گفتم: با آقاي سعیدي کار دارم.
 - چند لحظه تشریف داشته باشید... بهشون اطلاع بدم.
سرمو تکون دادم رفتم کنارش وایسادم.تلفنو برداشت.بعد ازگرفتن شماره،گفت «سلام آقاي سعیدي. یه خانم اومدن با شما کاردارن » .
...
-اسمتون چیه؟
 - آیناز.
 - آیناز هست.
...
 - بله ...چشم.
گوشی رو گذاشت و گفت: بفرمایید.
بعد از تشکر،وارد اسانسور شدم.دکلمه ده رو فشار دادم.یک اهنگ شروع به نواختن کرد.
 تو آینه ي آسانسور مقنعمو کمی عقب کشیدم.به اندازه چهار انگشت.کمی به خودم نگاه کردم.بد نبودم ولی کاش چشام بزرگ بود و موهام لخت.
دیدگاه ها (۲)

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۸یهو یه خانمی گفت: طبقه ده. در آسانسو...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۹گفتم: نترس اصله! نگام کردم و گفت: به...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۶بعد از اینکه باهاش خدا حافظی کردیم، ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۵وسط سالن وایسادم.دو تا دستامو بهم چس...

SENARIO :: SOKUKU :: PART :: 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط