در خواستی
در خواستی
وقتی شوهرتو مقصر میدونی.....
دو هفته ای از سقط بچه ی هشت ماهت میگذشت و روز به روز حالت بدتر میشد
جونگ کوک رو مقصر میدونستی همش تو ذهنت میگفتی قاتل اون دختر کوچولوی مظلومت شوهر حواس پرتته در صورتی که اونم همون قدر که تو براش ناراحتی ناراحته اما سعی میکنه جلوت با خنده باشه تا یکم حالت بهتر بشه
فلش بک
جونگکوک تمام وسایل رو آماده تو ماشین چیده بود و منتظر بود تا تو کارات رو بکنی و برین به مسافرت سه روزتون
قرار بود آخرین مسافرت دونفرتون برین و دو هفته ی دیگه زایمان کنی
ات:بریم؟
جونگ کوک:بریم عزیزم......دستتو بده من
با کمک جونگ کوک سوار ماشین شدی و راه افتادین
وسط راه بودین که بچتون شروع کرد به لگد زدن
ات:اییییی
جونگ کوک:چیشد خوبی ؟(نگران)
ات:آره خ..خوبم داره لگد میزنه
جونگکوک:وروجک بابا برای بیرون اومدن عجله داره (خنده)
تو همین حین گوشی جونگکوک زنگ خورد
جونگ کوک:الو هیونگ.......آره یه ساعت دیگه می رسیم
ات: جونگکوک میشه گوشیتو بزاری کنار
جونگ کوک: یه لحظه هیونگ خب ات چیکار کنم
ات: ماشینو بزن کنار چه می دونم خب خطرناکه
جونگکوک:چیزی نمیشه نگران نباش.....الو هنوز پشت خطی ؟ ...آره باشه ...نه بابا برای تمرین ها میام
ات: جونگکوک (جیغ)
و این آخرین صدایی بود که هردوتون شنیدین و بعدش سیاهی
ات برای چند ثانیه ای چشماش رو باز کرد
از زبون ات
با اینکه درد شدیدی داشتم اما تونستم به زور چشمام رو باز کنم دستم رو بالا آوردم کل دستم پر از خون بود هرچی به در می زدم باز نمیشد ماشین چپ شده بود و کج بودیم
ات:جونگ کوک.. جونگ کوک بیدار شو ترو خدا(گریه)
یه صدای کمی شنیدم اما از جونگ کوک نبود به دور و ورم نگاه کردم که دیدم موبایلشه سریع برش داشتم پسرا از اون طرف داشتن هی صدامون میکردن و داد میزدن
ات:ج..جین؟
جین:ات حالت خوبه ؟ چیشده ؟
با درد زیر دلم به شکمم یه نگاهی کردم از زیر شکمم خون زیادی میومد
ات: جونگ کوک بیدار نمیشه (گریه)
جین:چی ؟ چی داری میگی؟ (بلند)
ات:بچم بچم (گریه)
دیگه نتونستم چیزی بگم کم کم همه جام بی حس شد و سیاهی
پایان فلش بک
از زبون خودم
تو و جونگ کوک هردو حالتون بد بود اما تو بیشتر جونگ کوک فقط سرش شکسته بود با دستش اما تو فلج شده بودی دکترا میگفتن خوب میشی اما خودت امیدی برای خوب شدن نداشتی
وقتی شوهرتو مقصر میدونی.....
دو هفته ای از سقط بچه ی هشت ماهت میگذشت و روز به روز حالت بدتر میشد
جونگ کوک رو مقصر میدونستی همش تو ذهنت میگفتی قاتل اون دختر کوچولوی مظلومت شوهر حواس پرتته در صورتی که اونم همون قدر که تو براش ناراحتی ناراحته اما سعی میکنه جلوت با خنده باشه تا یکم حالت بهتر بشه
فلش بک
جونگکوک تمام وسایل رو آماده تو ماشین چیده بود و منتظر بود تا تو کارات رو بکنی و برین به مسافرت سه روزتون
قرار بود آخرین مسافرت دونفرتون برین و دو هفته ی دیگه زایمان کنی
ات:بریم؟
جونگ کوک:بریم عزیزم......دستتو بده من
با کمک جونگ کوک سوار ماشین شدی و راه افتادین
وسط راه بودین که بچتون شروع کرد به لگد زدن
ات:اییییی
جونگ کوک:چیشد خوبی ؟(نگران)
ات:آره خ..خوبم داره لگد میزنه
جونگکوک:وروجک بابا برای بیرون اومدن عجله داره (خنده)
تو همین حین گوشی جونگکوک زنگ خورد
جونگ کوک:الو هیونگ.......آره یه ساعت دیگه می رسیم
ات: جونگکوک میشه گوشیتو بزاری کنار
جونگ کوک: یه لحظه هیونگ خب ات چیکار کنم
ات: ماشینو بزن کنار چه می دونم خب خطرناکه
جونگکوک:چیزی نمیشه نگران نباش.....الو هنوز پشت خطی ؟ ...آره باشه ...نه بابا برای تمرین ها میام
ات: جونگکوک (جیغ)
و این آخرین صدایی بود که هردوتون شنیدین و بعدش سیاهی
ات برای چند ثانیه ای چشماش رو باز کرد
از زبون ات
با اینکه درد شدیدی داشتم اما تونستم به زور چشمام رو باز کنم دستم رو بالا آوردم کل دستم پر از خون بود هرچی به در می زدم باز نمیشد ماشین چپ شده بود و کج بودیم
ات:جونگ کوک.. جونگ کوک بیدار شو ترو خدا(گریه)
یه صدای کمی شنیدم اما از جونگ کوک نبود به دور و ورم نگاه کردم که دیدم موبایلشه سریع برش داشتم پسرا از اون طرف داشتن هی صدامون میکردن و داد میزدن
ات:ج..جین؟
جین:ات حالت خوبه ؟ چیشده ؟
با درد زیر دلم به شکمم یه نگاهی کردم از زیر شکمم خون زیادی میومد
ات: جونگ کوک بیدار نمیشه (گریه)
جین:چی ؟ چی داری میگی؟ (بلند)
ات:بچم بچم (گریه)
دیگه نتونستم چیزی بگم کم کم همه جام بی حس شد و سیاهی
پایان فلش بک
از زبون خودم
تو و جونگ کوک هردو حالتون بد بود اما تو بیشتر جونگ کوک فقط سرش شکسته بود با دستش اما تو فلج شده بودی دکترا میگفتن خوب میشی اما خودت امیدی برای خوب شدن نداشتی
۱۱.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.