رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رامین
#پارت_۱۵۹
بهار:یه ساعت میشه گفتن عملش خوب بوده وباید صبرکنید بهوش بیاد،میتونست حداقل بپرسه ترانه کجاست!
فاطینا:حالاکه نپرسیدچیکارکنیم!بیخیال بابا،مهم ترانه ست که حالش خوبه!
بیحال چشامو بستم _دخترا تمومش کنید من سرم خیلی سنگینه نیمتونم حتی چشامم باز نگه دارم!
فاطینارفت بیرون: ببین من یچی میارم بایدبخوری بعداینا میان باز بهت آرامبخش میزننوبازمیخوابی.
بهارم رفت بیرون من چشماموبزور باز نگه داشته بودم رامین اومد پیشم حالموبپرسه بعدیکم حرف زدن رفت بیرون منم کم کم چشام گرم شد...
ماهور
رامین قهوه روداد دستم
+ممنون
رامین: بلندشو حداقل رو صندلی بشین چیه روزمین ازعصراومدی همینجا نشستی
+اگه چیزیش میشد!؟من چجوری زندگی میکردم
رامین:میفهمم،خداوشکرملیس چیزیش نشد!
+واقعاخوبه که زوداوردنش
رامین: بد نیست یه حالیم ازترانه بپرسی! سریع اوردنش اینجا!حواسش به همه بود امااخرش خودش حالش بدتره،حداقل میرفتی پیشش
متعجب برگشتم سمت رامین
+ترانه چش شده؟!
سامی که وایساده بود بالاسرمون جوابمو داد: محض اطلاع سه ساعت بیهوش بود بازم تحت تاثیرقرصاخوابیده! خیلی میریزه توخودش زحمتت نمیشه ی سر برو پیشش
بهار:باچه رویی بره!؟
سپنتا:بهار!
بهار:هان؟ چی چیوبهار! اگه ترانه نمیگفت زنگ میزدیم تا آمبولانس میومد دیرمیشداز اونموقع سر پابود بخاطردل بعضیاگریه م نکردمباداناراحت شین!
همش ریخت توخودشو پیشتون بود بدوراز انسانیته الان اینجا نشستین در آرامش!
دیگه رو اعصابم بود
+بهارچی میگی؟ من الان خوبم؟! خیلی حالم خوبه؟!نمیدونستم خب!چرا همتون ریختین سرم؟
رامین:بهتره تمومش کنید!گرچه حق با بهاره!
بهارگفت من میرم پیشش...
ساعت 10 شب بود،باید میرفتیم خونه
یکی میتونست پیش ملیسابمونه هرچی بهاروفاطینا میخواستن بمونن عموبزور خانواده روراضی کرد برن خونه ماها مونده بودیم سپنتابزوربهارو برد فاطیناوسامی پیش ترانه بودن
منورامین نشسته بودیم تو سالن بیمارستان
+خیلی ممنون
رامین: بابت!؟
+که هستی که اینجایی
رامین:وظیفمه!
+میخوام ترانه روببینم اما
رامین:بعله بایدم روت نشه توخجالت نمیکشی؟!
+متوجه نبودنش نشدم!
رامین:خیلی گاوی!درضمن دیدی شرطو باختی!؟
+کدوم شرط!؟
رامین:یادمه گفته بودم شمابه این دختر بد میبازی!که باختی!!
+اره یادمه!
رامین: خب؟!
+خیلی برام با ارزشه، نمیتونم ببینم ازم دورباشه! میخوام همیشه دورو برم ببینمش!
رامین:دوسش داری! چه خوب! خیلی خوشحال شدم برات
سکوت کردم
رامین:ولی خیلی کارت بد بود! باید از دلش درآری
+سامیوفاطینابرن میرم پیشش
رامین:باشه
+نمیری خونه؟خسته شدی توهم
رامین:بمونم پیشت بهتره!
+ممنون رفیق ولی لازم نیست بیخواب بشی تاصب با من...
#دورترین_نزدیک
#بینظیر #زیبا #جذاب #خاص #قشنگ
بهار:یه ساعت میشه گفتن عملش خوب بوده وباید صبرکنید بهوش بیاد،میتونست حداقل بپرسه ترانه کجاست!
فاطینا:حالاکه نپرسیدچیکارکنیم!بیخیال بابا،مهم ترانه ست که حالش خوبه!
بیحال چشامو بستم _دخترا تمومش کنید من سرم خیلی سنگینه نیمتونم حتی چشامم باز نگه دارم!
فاطینارفت بیرون: ببین من یچی میارم بایدبخوری بعداینا میان باز بهت آرامبخش میزننوبازمیخوابی.
بهارم رفت بیرون من چشماموبزور باز نگه داشته بودم رامین اومد پیشم حالموبپرسه بعدیکم حرف زدن رفت بیرون منم کم کم چشام گرم شد...
ماهور
رامین قهوه روداد دستم
+ممنون
رامین: بلندشو حداقل رو صندلی بشین چیه روزمین ازعصراومدی همینجا نشستی
+اگه چیزیش میشد!؟من چجوری زندگی میکردم
رامین:میفهمم،خداوشکرملیس چیزیش نشد!
+واقعاخوبه که زوداوردنش
رامین: بد نیست یه حالیم ازترانه بپرسی! سریع اوردنش اینجا!حواسش به همه بود امااخرش خودش حالش بدتره،حداقل میرفتی پیشش
متعجب برگشتم سمت رامین
+ترانه چش شده؟!
سامی که وایساده بود بالاسرمون جوابمو داد: محض اطلاع سه ساعت بیهوش بود بازم تحت تاثیرقرصاخوابیده! خیلی میریزه توخودش زحمتت نمیشه ی سر برو پیشش
بهار:باچه رویی بره!؟
سپنتا:بهار!
بهار:هان؟ چی چیوبهار! اگه ترانه نمیگفت زنگ میزدیم تا آمبولانس میومد دیرمیشداز اونموقع سر پابود بخاطردل بعضیاگریه م نکردمباداناراحت شین!
همش ریخت توخودشو پیشتون بود بدوراز انسانیته الان اینجا نشستین در آرامش!
دیگه رو اعصابم بود
+بهارچی میگی؟ من الان خوبم؟! خیلی حالم خوبه؟!نمیدونستم خب!چرا همتون ریختین سرم؟
رامین:بهتره تمومش کنید!گرچه حق با بهاره!
بهارگفت من میرم پیشش...
ساعت 10 شب بود،باید میرفتیم خونه
یکی میتونست پیش ملیسابمونه هرچی بهاروفاطینا میخواستن بمونن عموبزور خانواده روراضی کرد برن خونه ماها مونده بودیم سپنتابزوربهارو برد فاطیناوسامی پیش ترانه بودن
منورامین نشسته بودیم تو سالن بیمارستان
+خیلی ممنون
رامین: بابت!؟
+که هستی که اینجایی
رامین:وظیفمه!
+میخوام ترانه روببینم اما
رامین:بعله بایدم روت نشه توخجالت نمیکشی؟!
+متوجه نبودنش نشدم!
رامین:خیلی گاوی!درضمن دیدی شرطو باختی!؟
+کدوم شرط!؟
رامین:یادمه گفته بودم شمابه این دختر بد میبازی!که باختی!!
+اره یادمه!
رامین: خب؟!
+خیلی برام با ارزشه، نمیتونم ببینم ازم دورباشه! میخوام همیشه دورو برم ببینمش!
رامین:دوسش داری! چه خوب! خیلی خوشحال شدم برات
سکوت کردم
رامین:ولی خیلی کارت بد بود! باید از دلش درآری
+سامیوفاطینابرن میرم پیشش
رامین:باشه
+نمیری خونه؟خسته شدی توهم
رامین:بمونم پیشت بهتره!
+ممنون رفیق ولی لازم نیست بیخواب بشی تاصب با من...
#دورترین_نزدیک
#بینظیر #زیبا #جذاب #خاص #قشنگ
۴.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.