رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۶۱
_اهم اهم
ملیس سرشو بلند کرد: اقا من کی مرخص میشم! راحت شم
_دکترت داره میادو داداش جونت
ملیس:میگم تو نمیخوای عشقتو ببری خونه!
_والا بنده زیر سِرُم بودم عشقم جلو در اتاق عمل روزمین نشسته خیره ب در! بعدمیگی ببرمش؟
رامین از کنار ملیسابلند شدو نشست رو صندلی کنار تخت
ولی خداییش خیلی گناه داشتن!رامین چقد خودداری کرده بود الان واقعا نیاز داره پیشش باشه!
در اتاق بازشدو دکترو ماهور اومدن تو
دکتر یکم با ملیساحرف زدو وضعیتشو چک کرد
برگشت سمت ما: بهتره تشریف ببرید خونه! داروهاشونو باید بدیم که باعث میشه بخوابن تا صبح و شماهاهم نمی تونید اینجابمونیدجز یه نفر که اونم اگر نمونه مشکلی نیست، حالشون خوبه خدایی نکرده چیزیم بشه بیمارستان بهتون اطلاع میده میتونید تشریف ببرید
همه ملیسو بغل کردیم رفتیم بیرون ماهور دستشو دور شونم حلقه کرد تو حیاط بیمارستان از رامین تشکرکردو رفتیم خونه!
گوشیمو برداشتم به رامین پی دادم کع رفتیم! عجب بازی ای شده! اوه اوه ماهور میفهمید این جریاناتو همه مونو سر میبرید! چ ترسناک!!
از فکرم خندم گرف
+چیه؟! چی گفته حالا طرف؟!
ب گوشیم نگاهی کردم و گذاشتم تو کیفم
_هیچی!
حالا من هرچی هیچی نمیگم بش این بشر پرروئه!
چشامو بستم تا برسیم خونه موقع پیاده شدن داشتم میفتادم که ماهوربغلم کرد
بردم تو اتاق یه نگاه بهش انداختم توهمین چند ساعت چقدر خسته بنظر میرسید چقدر دوسش داشت!هیچی براش مهم نبود
+میرم لباسامو عوض کنم
سرمو تکون دادم رفت بیرون رفتم سمت دستشوییو دستو صورتمو شستم کمدو باز کردم و چادرو در آوردم و سجاده پهن کردم نماز شکر لازم بود!
ماهور
اروم دراتاقشو باز کردم! متعجب بهش زل زدم، روسجاده نشسته بودو مشغول نمازخوندن!متوجه نشد پشست سرش نشستمو نگاش کردم خواستنی ترین دختری که دیدم!
نمازش که تموم شدبا گریه شروع کرد به حرف زدن
_خدایاخیلی ممنون که چیزیش نشدکه حالش خوبه!ممنون که این یکیو ازم نگرفتی...
حرفاش ک تموم شداشکاشوپاک کرداز پشت بغلش کردم متعجب سرشوبرگردوندنگام کرد چادرشو کشیدم دکمه های مانتوشو باز کردمواز تنش کشیدم بیرون دست گذاشتم زیرپاش بلندش کردم گذاشتمش روتخت
ترانه
درازکشیدروتخت شلواری رو برای نماز پام کرده بودم درآوردم زیرش ی شلوارک پام بود منوکشیدسمت خودش افتادم روش بغض کردم!ماهورم دقیقا حواسش به من نبودامروز!
+ترانه معذرت میخوام!ببخشیدعزیزم!باورکن توشرایطی نبودم ک خودمویادم باشه اماتوفرق داری میدونم!باید پیشت میبودم
سرموتکون دادم برم گردوند روتخت
دستشوبردزیرتیشرتم لبموگاز گرفتم دستشوکشید روی بدنم کم کم اومد بالا سمت سینم چشامو بستم اونم نوازش وار ب کارش ادامه میداد اومد نزدیکتر روی چشامو بوسید...
#دورترین_نزدیک
#خاص #شیک #جذاب #زیبا #قشنگ #بینظیر
_اهم اهم
ملیس سرشو بلند کرد: اقا من کی مرخص میشم! راحت شم
_دکترت داره میادو داداش جونت
ملیس:میگم تو نمیخوای عشقتو ببری خونه!
_والا بنده زیر سِرُم بودم عشقم جلو در اتاق عمل روزمین نشسته خیره ب در! بعدمیگی ببرمش؟
رامین از کنار ملیسابلند شدو نشست رو صندلی کنار تخت
ولی خداییش خیلی گناه داشتن!رامین چقد خودداری کرده بود الان واقعا نیاز داره پیشش باشه!
در اتاق بازشدو دکترو ماهور اومدن تو
دکتر یکم با ملیساحرف زدو وضعیتشو چک کرد
برگشت سمت ما: بهتره تشریف ببرید خونه! داروهاشونو باید بدیم که باعث میشه بخوابن تا صبح و شماهاهم نمی تونید اینجابمونیدجز یه نفر که اونم اگر نمونه مشکلی نیست، حالشون خوبه خدایی نکرده چیزیم بشه بیمارستان بهتون اطلاع میده میتونید تشریف ببرید
همه ملیسو بغل کردیم رفتیم بیرون ماهور دستشو دور شونم حلقه کرد تو حیاط بیمارستان از رامین تشکرکردو رفتیم خونه!
گوشیمو برداشتم به رامین پی دادم کع رفتیم! عجب بازی ای شده! اوه اوه ماهور میفهمید این جریاناتو همه مونو سر میبرید! چ ترسناک!!
از فکرم خندم گرف
+چیه؟! چی گفته حالا طرف؟!
ب گوشیم نگاهی کردم و گذاشتم تو کیفم
_هیچی!
حالا من هرچی هیچی نمیگم بش این بشر پرروئه!
چشامو بستم تا برسیم خونه موقع پیاده شدن داشتم میفتادم که ماهوربغلم کرد
بردم تو اتاق یه نگاه بهش انداختم توهمین چند ساعت چقدر خسته بنظر میرسید چقدر دوسش داشت!هیچی براش مهم نبود
+میرم لباسامو عوض کنم
سرمو تکون دادم رفت بیرون رفتم سمت دستشوییو دستو صورتمو شستم کمدو باز کردم و چادرو در آوردم و سجاده پهن کردم نماز شکر لازم بود!
ماهور
اروم دراتاقشو باز کردم! متعجب بهش زل زدم، روسجاده نشسته بودو مشغول نمازخوندن!متوجه نشد پشست سرش نشستمو نگاش کردم خواستنی ترین دختری که دیدم!
نمازش که تموم شدبا گریه شروع کرد به حرف زدن
_خدایاخیلی ممنون که چیزیش نشدکه حالش خوبه!ممنون که این یکیو ازم نگرفتی...
حرفاش ک تموم شداشکاشوپاک کرداز پشت بغلش کردم متعجب سرشوبرگردوندنگام کرد چادرشو کشیدم دکمه های مانتوشو باز کردمواز تنش کشیدم بیرون دست گذاشتم زیرپاش بلندش کردم گذاشتمش روتخت
ترانه
درازکشیدروتخت شلواری رو برای نماز پام کرده بودم درآوردم زیرش ی شلوارک پام بود منوکشیدسمت خودش افتادم روش بغض کردم!ماهورم دقیقا حواسش به من نبودامروز!
+ترانه معذرت میخوام!ببخشیدعزیزم!باورکن توشرایطی نبودم ک خودمویادم باشه اماتوفرق داری میدونم!باید پیشت میبودم
سرموتکون دادم برم گردوند روتخت
دستشوبردزیرتیشرتم لبموگاز گرفتم دستشوکشید روی بدنم کم کم اومد بالا سمت سینم چشامو بستم اونم نوازش وار ب کارش ادامه میداد اومد نزدیکتر روی چشامو بوسید...
#دورترین_نزدیک
#خاص #شیک #جذاب #زیبا #قشنگ #بینظیر
۷.۰k
۰۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.