part7:
part7:
صبح
عااا چه جالب هنوزم زندم
اومدم از تخت بلند شم اجوما وارد اتاق شد
اجوما:سلام دخترم اقای جونگکوک گفتم برای صبحونه نیستن
ات:سلام اجوما برای چی
اجوما:شرمنده دخترم نمیتونم بگم
ات:ممنونم اجوما
اجوما مث مادرم بود خیلی باهام خوب رفتار میکرد
چند روزی بود که حموم نرفته بودم بهتره برم ی دوش بگیرم
عااااا حموم اینجا اندازه خونه ماست
حمومم زیاد طولانی نشد اومدم بیرون حوله رو دور خودم پیچیدم میخواستم از اجوما لباس بگیرم
ات:اجوماااا اجومااااا
عه وا چرا جواب نمیده از اتاق اومدم بیرون همجارو سکوت فرا گرفته بود انگار کسی خونه نبود از پله ها اومدم پایین تر که دیدم ی دختره روی پای جونگکوک نشسته و دارن باهم لب میگیرن
چرا چرا م من با دیدن این صحنه قلبم،قلبم درد گرفت(لکنت)
همینجوری داشتم نگاه میکردم جونگکوک متوجه حضورم شد
داشت سر تا پامو انالیز میکرد که فهمیدم با حولم
لورا:ددی چرا وایسادی ؟(ادمین:بچها لورا همون دخترس که روی پای جونگکوکه)
لورا:ددی این هرزه کیه؟(با حالت لوس)
چییی اون بمنن گفتت هرزهه
ات:هوی هرزه خودتی عوضی
لورا:ددی(با حالت لوس) اون بمن گفت هرزه
جونگکوک:حواست هست داری چی میگی
باورم نمیشه طرف دختررو گرفت
ات:و ولی او اون اول بمن گفت هرزه(لکنت)
جونگکوک:خفه شووو فکر کردی کی هستی خوب مگه دروغ میگه(داد عصبی)
ات:مم من(لکنت)
جونگکوک:میخوای گریه کنی گمشو تو اتاقت
باورم نمیشه انقد سنگدله با خورد شدن قلبم رفتم تو اتاقم
لورا:ازت ممنونم ددی(با حالت لوس)
(ادمین:ایششش چقد چندشه😂)
جونگکوک:پاشو برو خونه شب میام پیشت
لورا:ولی ددی ما که تازه اومدیم(اخم)
جونگکوک:مگه نشنیدی چی گفتم پاشو برووو(داد)
لورا:باشه ددی نیاز به عصبی شدن بخاطر اون هرزه نیست
(از دید جونگکوک)
بعد رفتن لورا واقعا عصبی بودم و ات هنوزم از اتاقش نیومده بود بیرون نگرانم میکرد اخه چرا باید بخاطر اون نگران شم
(ات ویو)
هنوز لباس نپوشیده بودم اصن لباسی نداشتم که بپوشم با حوله ی دور کمرم رو تخت دراز کشیدم که ی دفعه جونگکوک بدون در زدن وارد اتاق شد چرا دروغ بگم راستش ازش میترسیدم
ات:چرا اومدی اینجا برو پیش دوست دخترت منتظره
(جونگکوک ویو)
وقتی ات رو اونجوری میدیدم تحریک میشدم مخصوصا اون پاهاش که تو معرض دیده
جونگکوک :الان به اجوما میگم برات لباس بیاره
(دید ات)
اینو گفت رفت بیرون حتی ی عذرخواهی هم نکرد اه اته خل شدی چرا باید از توی بدبخت عذر خواهی کنه
*شب
هوفف حوصلم سر رفته یعنی جونگکوک خونس یا پیش اون دختره از اتاقم اومدم بیرون اوفف خونه نیست خوب چرا من باید خونه باشم از در عمارت اومدم بیرون که یکی از بادیگاردا جلومو گرفت
ات:برو اونور میخوام برم بیرون
بادیگارد:ببخشید خانم ولی اقای جونگکوک گفتن .....
یک پارت دیگه❤
صبح
عااا چه جالب هنوزم زندم
اومدم از تخت بلند شم اجوما وارد اتاق شد
اجوما:سلام دخترم اقای جونگکوک گفتم برای صبحونه نیستن
ات:سلام اجوما برای چی
اجوما:شرمنده دخترم نمیتونم بگم
ات:ممنونم اجوما
اجوما مث مادرم بود خیلی باهام خوب رفتار میکرد
چند روزی بود که حموم نرفته بودم بهتره برم ی دوش بگیرم
عااااا حموم اینجا اندازه خونه ماست
حمومم زیاد طولانی نشد اومدم بیرون حوله رو دور خودم پیچیدم میخواستم از اجوما لباس بگیرم
ات:اجوماااا اجومااااا
عه وا چرا جواب نمیده از اتاق اومدم بیرون همجارو سکوت فرا گرفته بود انگار کسی خونه نبود از پله ها اومدم پایین تر که دیدم ی دختره روی پای جونگکوک نشسته و دارن باهم لب میگیرن
چرا چرا م من با دیدن این صحنه قلبم،قلبم درد گرفت(لکنت)
همینجوری داشتم نگاه میکردم جونگکوک متوجه حضورم شد
داشت سر تا پامو انالیز میکرد که فهمیدم با حولم
لورا:ددی چرا وایسادی ؟(ادمین:بچها لورا همون دخترس که روی پای جونگکوکه)
لورا:ددی این هرزه کیه؟(با حالت لوس)
چییی اون بمنن گفتت هرزهه
ات:هوی هرزه خودتی عوضی
لورا:ددی(با حالت لوس) اون بمن گفت هرزه
جونگکوک:حواست هست داری چی میگی
باورم نمیشه طرف دختررو گرفت
ات:و ولی او اون اول بمن گفت هرزه(لکنت)
جونگکوک:خفه شووو فکر کردی کی هستی خوب مگه دروغ میگه(داد عصبی)
ات:مم من(لکنت)
جونگکوک:میخوای گریه کنی گمشو تو اتاقت
باورم نمیشه انقد سنگدله با خورد شدن قلبم رفتم تو اتاقم
لورا:ازت ممنونم ددی(با حالت لوس)
(ادمین:ایششش چقد چندشه😂)
جونگکوک:پاشو برو خونه شب میام پیشت
لورا:ولی ددی ما که تازه اومدیم(اخم)
جونگکوک:مگه نشنیدی چی گفتم پاشو برووو(داد)
لورا:باشه ددی نیاز به عصبی شدن بخاطر اون هرزه نیست
(از دید جونگکوک)
بعد رفتن لورا واقعا عصبی بودم و ات هنوزم از اتاقش نیومده بود بیرون نگرانم میکرد اخه چرا باید بخاطر اون نگران شم
(ات ویو)
هنوز لباس نپوشیده بودم اصن لباسی نداشتم که بپوشم با حوله ی دور کمرم رو تخت دراز کشیدم که ی دفعه جونگکوک بدون در زدن وارد اتاق شد چرا دروغ بگم راستش ازش میترسیدم
ات:چرا اومدی اینجا برو پیش دوست دخترت منتظره
(جونگکوک ویو)
وقتی ات رو اونجوری میدیدم تحریک میشدم مخصوصا اون پاهاش که تو معرض دیده
جونگکوک :الان به اجوما میگم برات لباس بیاره
(دید ات)
اینو گفت رفت بیرون حتی ی عذرخواهی هم نکرد اه اته خل شدی چرا باید از توی بدبخت عذر خواهی کنه
*شب
هوفف حوصلم سر رفته یعنی جونگکوک خونس یا پیش اون دختره از اتاقم اومدم بیرون اوفف خونه نیست خوب چرا من باید خونه باشم از در عمارت اومدم بیرون که یکی از بادیگاردا جلومو گرفت
ات:برو اونور میخوام برم بیرون
بادیگارد:ببخشید خانم ولی اقای جونگکوک گفتن .....
یک پارت دیگه❤
۶.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.