part8:
part8:
بادیگارد:ببخشید خانم ولی اقای جونگکوک گفتن که شما حق بیرون رفتن از عمارت رو ندارین
ات:یعنی چی مگه زندانی گیر آورده
بادیگارد:خانم لطفا کار رو برای ما سخت نکنین برین اتاق خوابتون
که اینطور جون بچرخ تا بچرخیم
ات:باشه مشکل نیست (چشمک)
حالا که تو نمیزاری منم کار خودمو میکنم رفتم سمت پنجره اتاقم ارتفاعش زیاد بود ولی مشکل نیس پتو هارو به هم گره زدم اوفف خدایا به امید تو اییی پام پرت شدم رو زمین ولی دوباره بلند شدم دوتا بادیگارد اونجا بودن ولی با سنگ حواسشونو پرت کردم و از دیواری عمارت رفتم بالا
دویدم دویدم تا رسیدم به شهر خب خب بریم یکم دور بزنیم وایسا ساعت چنده ساعتو نگاه کردم نه بود ولی مشکلی نیست و به سمت پارکی که میشناختم رفتم
سه تا پسر مست اونجا بودن که داشتن سمتم میومدن
پسر اول:اوه خانم این موقع شب اینجا چه میکنی
پسر دوم:خب خانم نظرت چیه بریم خونه بهمون سرویس بدی
ات:برین گمشین عوضیاا
همشونو هل دادم ولی پسر سوم زورش خیلی زیاد بود وایی کاش جونگکوک بیاد دنبالم
ات:مگه نشنیدین برین اونور وگرنه داد میزنم
پسر سوم:داد بزن هرچقدر میخوای اینجا هیچکس صداتو نمیشنوه
هلش دادم اونطرف فرار کردم ولی اونا پشت سرم بودم
از شانس گندم خوردم به ی کوچه بن بست
ات:ازتون خواهش میکنم بزارین من برم
پسر1:عه نشد که تازه اومدی چه بدن خوشگلی دارییی
ات:بهمممم دستتت نزنننن عوضی گمشووو اونوررر کمکککک کمکککک
اومدم فرار کنم که یقه لباسمو کشید پاره شد دیه به گریه کردن افتاده بودم
پسر2:د گریه نکن سه تا ددیه وحشی داری
ات:عوضیییی
پسر 2:اخخخخ
بالگدی که پسر زدم افتادم زمین از دستشون فرار کردم انقدر دویدم دویدم تا گمم کردن تلفنم نداشتم به جونگکوک زنگ بزنم نگاه به ساعت کردم 12 بود وایی خدایا جونگکوک خواب باشه وگرنه اگه منو با این یقه پاره ببینه میکشه سریع تاکسی گرفتم به سمت عمارت حرکت کردم
جونگکوک ویو
از خونه لورا زدم بیرون اصلا خبری از ات نداشتم بهتره برم خونه وقتی رسیدم همجا سوت و کور بود
جونگکوک:اجومااا اجومااا
اجوما:بله ارباب
جونگکوک:ات کجاس؟
اجوما:توی اتاقشون
جونگکوک:یعنی اصلا نیومده بیرون
اجوما:خیر
جونگکوک:باشه
سریع رفتم به سمت اتاق ات با چیزی که دیدم چشامو خون گرفت پنجره باز بود چی اتتت فرار کرده وایی ات دعا کن گیرت نیارم یکاری میکنم که هرروز آرزوی مرگ کنی
ات ویو
وقتی رسیدم عمارت خونه تاریک تاریک بود خداروشکر جونگکوک هنوز نیومده
جونگکوک:ساعت چنده (لحن اروم)
ات:ههه....ههه تو کی اومدی مگ مگه بیرون نبودی(لکنت ترس)
جونگکوک :کجا بودی ات(لحن اروم )
وایی این ارامش قبل طوفانه
ات:م....من..ح. ..حوصلم...سر...رفته بود(لکنت)
جونگکوک:که اینطور با صدای بلند قوانینو بهم بگو....
لایکاتون خیلی کمه هاااا
بادیگارد:ببخشید خانم ولی اقای جونگکوک گفتن که شما حق بیرون رفتن از عمارت رو ندارین
ات:یعنی چی مگه زندانی گیر آورده
بادیگارد:خانم لطفا کار رو برای ما سخت نکنین برین اتاق خوابتون
که اینطور جون بچرخ تا بچرخیم
ات:باشه مشکل نیست (چشمک)
حالا که تو نمیزاری منم کار خودمو میکنم رفتم سمت پنجره اتاقم ارتفاعش زیاد بود ولی مشکل نیس پتو هارو به هم گره زدم اوفف خدایا به امید تو اییی پام پرت شدم رو زمین ولی دوباره بلند شدم دوتا بادیگارد اونجا بودن ولی با سنگ حواسشونو پرت کردم و از دیواری عمارت رفتم بالا
دویدم دویدم تا رسیدم به شهر خب خب بریم یکم دور بزنیم وایسا ساعت چنده ساعتو نگاه کردم نه بود ولی مشکلی نیست و به سمت پارکی که میشناختم رفتم
سه تا پسر مست اونجا بودن که داشتن سمتم میومدن
پسر اول:اوه خانم این موقع شب اینجا چه میکنی
پسر دوم:خب خانم نظرت چیه بریم خونه بهمون سرویس بدی
ات:برین گمشین عوضیاا
همشونو هل دادم ولی پسر سوم زورش خیلی زیاد بود وایی کاش جونگکوک بیاد دنبالم
ات:مگه نشنیدین برین اونور وگرنه داد میزنم
پسر سوم:داد بزن هرچقدر میخوای اینجا هیچکس صداتو نمیشنوه
هلش دادم اونطرف فرار کردم ولی اونا پشت سرم بودم
از شانس گندم خوردم به ی کوچه بن بست
ات:ازتون خواهش میکنم بزارین من برم
پسر1:عه نشد که تازه اومدی چه بدن خوشگلی دارییی
ات:بهمممم دستتت نزنننن عوضی گمشووو اونوررر کمکککک کمکککک
اومدم فرار کنم که یقه لباسمو کشید پاره شد دیه به گریه کردن افتاده بودم
پسر2:د گریه نکن سه تا ددیه وحشی داری
ات:عوضیییی
پسر 2:اخخخخ
بالگدی که پسر زدم افتادم زمین از دستشون فرار کردم انقدر دویدم دویدم تا گمم کردن تلفنم نداشتم به جونگکوک زنگ بزنم نگاه به ساعت کردم 12 بود وایی خدایا جونگکوک خواب باشه وگرنه اگه منو با این یقه پاره ببینه میکشه سریع تاکسی گرفتم به سمت عمارت حرکت کردم
جونگکوک ویو
از خونه لورا زدم بیرون اصلا خبری از ات نداشتم بهتره برم خونه وقتی رسیدم همجا سوت و کور بود
جونگکوک:اجومااا اجومااا
اجوما:بله ارباب
جونگکوک:ات کجاس؟
اجوما:توی اتاقشون
جونگکوک:یعنی اصلا نیومده بیرون
اجوما:خیر
جونگکوک:باشه
سریع رفتم به سمت اتاق ات با چیزی که دیدم چشامو خون گرفت پنجره باز بود چی اتتت فرار کرده وایی ات دعا کن گیرت نیارم یکاری میکنم که هرروز آرزوی مرگ کنی
ات ویو
وقتی رسیدم عمارت خونه تاریک تاریک بود خداروشکر جونگکوک هنوز نیومده
جونگکوک:ساعت چنده (لحن اروم)
ات:ههه....ههه تو کی اومدی مگ مگه بیرون نبودی(لکنت ترس)
جونگکوک :کجا بودی ات(لحن اروم )
وایی این ارامش قبل طوفانه
ات:م....من..ح. ..حوصلم...سر...رفته بود(لکنت)
جونگکوک:که اینطور با صدای بلند قوانینو بهم بگو....
لایکاتون خیلی کمه هاااا
۶.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.