اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت48

تک سرفه ای کردم و بلند داد زدم:

+مامان؟!

یکم موندم اما جوابی نداد دوباره بلند تر داد زدم:

+مااااامااااان!!

تقه ای به در خورد و مامانم گفت:

-آهو مامان چیشده؟!

با نا‌له گفتم:

+مامان نمیتونم بلند شم!! بیا کمکم کن از تخت پاشم!!

مامان با صدایی که بغض داشت آروم لب زد:

-مامان جان، عماد خیر ندیده در اتاقت و قفل کرده!!
کلید و نمیدونم کجا گذاشته!!!

با درد زجه زدم:

+یعنی چی در قفل کرده؟!
بابااااا خدااااا مگه تقصیر منه که ارباب خاستگارمه؟!

به گریه افتادم و وسط هق هق هام گفتم:

+مامان تورو خدا یکاری بکن تموم جونم درد میکنه نمیتونم تکون بخورم!!

مامانمم که معلوم بود گریه اش گرفته گفت:

-باشه مادر گریه نکن تو یکاری میکنم، میرم با جمشید حرف بزنم!!!

انقدر گریه کرده بودم که تمام صورتم خیس شده بود ، هق میزدم و دلم میخواست همین الان بمیرم و راحت بشم!!
از دست همه ، همه...
خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم که تو این سن انقدر باید عذاب بکشم؟!
حکمتت چیه؟! بخدا خسته شدم...
تو که وضعیت خانواده ی منو میدونستی پس چرا مهر منو به دل پسر ارباب انداختی؟! آخه از کجا منو دید!؟
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت49تو همین فکرا بودم که در باز شد و مامانم...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت50با کمک مامان رفتیم داخل پذیرایی و روی م...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت47بعد از کل کتکایی که از عماد خوردم با بد...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت46دستمو روی صورتم گذاشتم و شدت گریه هام ب...

📜 خیانت درون عشق 📜🫧پارت اول🫧🌈ویو ا/ت 🌈داشتیم مثل بقیه زندگی ...

فیک شاهزاده من

اینم پارت چهارده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط