𝓟𝓪𝓻𝓽 65 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 65 🥺🤍🖇️
اومد کنارم رو تخت نشست دستشو گزاشت رو پام
مکس : معلومه که خوب میشی به هر حال تو چه چیزایی رو که پشت سر نزاشتی اینا که
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : م مکس
مکس : بله
ا/ت : دستت...
مکس : خب
ا/ت : مکس دستتو حس میکنم
درسته میتونستم چند قدم بردارم ولی پاهام حسی نداشت برای همین نمیتونستم راه برم دکتر گفته بود که بزودی پاهاتو حس میکنی و شد
مکس : چی؟
به دستش نگاه کرد بعدم به من نگاه کرد بغلم کرد
مکس : من میدونستم میدونستم خوب میشی دیگه داره تموم میشه ا/ت
منم بغلش کردم تازگیا یه جوری شده انگار یه موضوعی رو فهمیده یه کور دیگه رفتار میکنه بیشتر بهم سر میزنه بیشتر میخواد برام کتاب بخونه البته همه ی این کارا رو هم قبلا میکرد اما یه جور دیگه شده کلا
مکس ویو
از وقتی فهمیدم ا/ت همون خواهرمه که دزدیدنش همش میخوام بهش بگم اما نباید اینو بهش بگم باید صبر کنم تا حالش کامل خوب بشه برای همین سعی میکنم بیشتر باهاش وقت بگذرونم تا فرصت مناسب پیدا بشه و بهش بگم احساس دلتنگی دارم دلم میخواد همش بغلش کنم موهاشو بو کنم اما نمیشه دختری که از همون بچگی بهش حسودی میکردم و شده بود تنها دلیل زندگیمو بعد از 23 سال پیدا کردم 5 سال ازم کوچیکتره
ا/ت : مکس.. مکس
مکس : جونم
ا/ت : 5 ساعته به فرش زل زدی خوشحال نشدی؟ دیگه میتونم راه برم
مکس : دیوونه شدی؟ معلومه که خوشحال شدم فقط یکم فکرم شلوغه
ا/ت : اشکال نداره
خیلی خوشحال بود میشد اینو از چشماش که هیچی از حرکاتشم فهمید از صدای جیک جیک فهمیدم بازم آجوما نتونسته جلوشو بگیره نزدیک تر میشد نزدیک تر و بازم نزدیک تر تا اینکه سر و کلش پیدا شد
ا/ت : سلاممم
اومد دقیقا جلوی پای ا/ت وایساد دقیقا هم میاد تو اتاق ا/ت دیگه میدونه اتاقش کجاس نباید بهش یاد میدادم
ا/ت بغلش کرد و گزاشتش رو تخت جیک جیک میکرد اونم خوشحال بود
اومد کنارم رو تخت نشست دستشو گزاشت رو پام
مکس : معلومه که خوب میشی به هر حال تو چه چیزایی رو که پشت سر نزاشتی اینا که
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : م مکس
مکس : بله
ا/ت : دستت...
مکس : خب
ا/ت : مکس دستتو حس میکنم
درسته میتونستم چند قدم بردارم ولی پاهام حسی نداشت برای همین نمیتونستم راه برم دکتر گفته بود که بزودی پاهاتو حس میکنی و شد
مکس : چی؟
به دستش نگاه کرد بعدم به من نگاه کرد بغلم کرد
مکس : من میدونستم میدونستم خوب میشی دیگه داره تموم میشه ا/ت
منم بغلش کردم تازگیا یه جوری شده انگار یه موضوعی رو فهمیده یه کور دیگه رفتار میکنه بیشتر بهم سر میزنه بیشتر میخواد برام کتاب بخونه البته همه ی این کارا رو هم قبلا میکرد اما یه جور دیگه شده کلا
مکس ویو
از وقتی فهمیدم ا/ت همون خواهرمه که دزدیدنش همش میخوام بهش بگم اما نباید اینو بهش بگم باید صبر کنم تا حالش کامل خوب بشه برای همین سعی میکنم بیشتر باهاش وقت بگذرونم تا فرصت مناسب پیدا بشه و بهش بگم احساس دلتنگی دارم دلم میخواد همش بغلش کنم موهاشو بو کنم اما نمیشه دختری که از همون بچگی بهش حسودی میکردم و شده بود تنها دلیل زندگیمو بعد از 23 سال پیدا کردم 5 سال ازم کوچیکتره
ا/ت : مکس.. مکس
مکس : جونم
ا/ت : 5 ساعته به فرش زل زدی خوشحال نشدی؟ دیگه میتونم راه برم
مکس : دیوونه شدی؟ معلومه که خوشحال شدم فقط یکم فکرم شلوغه
ا/ت : اشکال نداره
خیلی خوشحال بود میشد اینو از چشماش که هیچی از حرکاتشم فهمید از صدای جیک جیک فهمیدم بازم آجوما نتونسته جلوشو بگیره نزدیک تر میشد نزدیک تر و بازم نزدیک تر تا اینکه سر و کلش پیدا شد
ا/ت : سلاممم
اومد دقیقا جلوی پای ا/ت وایساد دقیقا هم میاد تو اتاق ا/ت دیگه میدونه اتاقش کجاس نباید بهش یاد میدادم
ا/ت بغلش کرد و گزاشتش رو تخت جیک جیک میکرد اونم خوشحال بود
۱۴۱.۵k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.