𝓟𝓪𝓻𝓽 22 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 22 ☕🪶
ا/ت ویو
درو بست و قفل کرد اینا اصلا نشونه خوبی نیست
بهش نگاه کردم رفت رفتم یه گوشه وایسادم رفت جلوی پنجره خیره شده بود به بیرون
آرمین : تهیونگ برای تو چیکار کرده که ولش نمیکنی تو دیگه ازدواج کردی فکر تهیونگو باید از سرت بندازی بیرون
زیادی آروم بود و این چیز خوبی رو نمیرسوند
یهو دستشو کوبید تو شیشه شیشه شکست ترسیدم برگشت سمت من نه بازم اون اتفاق نیوفته اون اتفاق نیوفته لطفا
چشماش رنگ خون گرفته بود آروم آروم میومد سمتم خواستم فرار کنم اونطرف اتاق که گرفتم چسبوندم به دیوار
آرمین : کجا فرار میکنی؟ راه فراری نداری این آخرین باره که میگم ا/ت..
اینو گفت از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین صدای سَگَک کمربندش اومد فهمیدم قراره چی بشه بازم قراره اون اتفاق تکرار بشه
( بعدا تو یکی از فلش بکا میگم چه اتفاقی )
کمربندشو دراورد و شروع کرد به زدن آرمین هیچ رحمی نداشت شاید در حالت عادی یه آدم مهربون باشه ولی به وقتش هیچ رحمی نداره
هیچ رحمی.....
............
دیگه جونی توی بدنم نمونده بود به بالا سرم نگاه کردم گوشی بود دستمو دراز کردم تا برش دارم اما پاشو گزاشت رو دستم
ا/ت : آییی
آرمین : هنوز آدم نشدی ؟ چقدر باید بزنمت تا آدم بشی؟
کف کفشش خیلی سفت بود انگار از قسط اینو پوشیده بود تا میتونست پاشو رو دستم فشار داد
ا/ت : غلط کردم...تروخدا... دستم ...
اشکام اجازه نمیداد حرف بزنم
آرمین : تا وقتی دنبال اون پسره باشی همینه فهمیدی ؟
ا/ت : .....
پاشو بیشتر فشار داد احساس میکردم دستم لِه شده
آرمین : گفتم فهمیدی؟ ( با داد )
ا/ت : آرمین.... تروخدا
بیشتر فشار داد
آرمین : جواب منو بده( با داد )
ا/ت : آ آره ... فهمیدم
آرمین : خوبه
پاشو برداشت نمیتونستم دستمو تکون بدم نگاش کردم کبود و زخم شده بود
آرمین : حاضر شو برای شام بیا پایین اون دستتم باند پیچی کن تا کسی نبینه
اینو گفت و رفت بیرون کمرم خیلی درد میکرد و میسوخت حتما تا الان کبود شده بزور خودمو بلند کردم لباسامو عوض کردم دستمو باند پیچی کردم و رفتم پایین نرده هارو گرفته بودم پاهام خیلی درد میکرد یکی از خدمتکارا اومد کنارم خواست دستمو بگیره اما من نزاشتم
خدمتکار : بزارید کمکتون کنم
ا/ت : نمیخوام برو سر کارت
خدمتکار : اما
ا/ت : نشنیدی چی گفتم؟
سرشو به معنی باشه تکون داد و رفت با کمک نرده ها رفتم پایین بهش نگاه کردم نشسته بود پشت میز رو صندلی همیشگیش
رفتم ازش دور نشستم
آرمین : چرا اونجا نشستی؟
ا/ت : ....
آرمین : بلند شو بیا سر جای اولت بشین زود باش
ا/ت : نمیخوام
آرمین : پس نمیخوای آره؟
دستشو کوبید رو میز
آرمین : گفتم..بیا..سرجای..اولت..بشین ( بخش بخش گفت )
چاره ای نداشتم اکه بخوام همینجوری از حرفاش سرپیچی کنم میمیرم بلند شدم و رفتم کنارش رو صندلی نشستم
*فلش بک به شب عروسی*
ا/ت ویو
هنوز نرفتم سر میز نَشِسته بودم تو اتاق و با انگشتام بازی میکردم چهره ی تهیونگ از جلو چشمام کنار نمیرفت اومد داخل بهش نگاه کردم
آرمین : ....
فقط زل زده بود بهم
ا/ت : سلام
اومد جلوتر
آرمین : خیلی خوشگل شدی
ا/ت : ممنونم
دستمو گرفت
آرمین : دیگه باید بریم
ا/ت : تهیونگ...اون چطوره؟
آرمین : بیا درباره اون تو این روز ک ف نزنیم
ا/ت : اما
آرمین : اما نداره
ا/ت : حتی 1 لحظه هم
آرمین : ا/ت گفتم نه
ا/ت : چرا نه ها؟ هر کاری خواستی بکنی بعد فقط حالشو بپرسم و تو به من میگی امروز نه؟ پس کی؟
یه سیلی بهم زد
آرمین : وقتی میگم امروز نه یعنی نه( با داد )
از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین قاطی کرده بود باورم نمیشه بخاطر یه جمله داره اینکارارو میکنه
ا/ت ویو
درو بست و قفل کرد اینا اصلا نشونه خوبی نیست
بهش نگاه کردم رفت رفتم یه گوشه وایسادم رفت جلوی پنجره خیره شده بود به بیرون
آرمین : تهیونگ برای تو چیکار کرده که ولش نمیکنی تو دیگه ازدواج کردی فکر تهیونگو باید از سرت بندازی بیرون
زیادی آروم بود و این چیز خوبی رو نمیرسوند
یهو دستشو کوبید تو شیشه شیشه شکست ترسیدم برگشت سمت من نه بازم اون اتفاق نیوفته اون اتفاق نیوفته لطفا
چشماش رنگ خون گرفته بود آروم آروم میومد سمتم خواستم فرار کنم اونطرف اتاق که گرفتم چسبوندم به دیوار
آرمین : کجا فرار میکنی؟ راه فراری نداری این آخرین باره که میگم ا/ت..
اینو گفت از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین صدای سَگَک کمربندش اومد فهمیدم قراره چی بشه بازم قراره اون اتفاق تکرار بشه
( بعدا تو یکی از فلش بکا میگم چه اتفاقی )
کمربندشو دراورد و شروع کرد به زدن آرمین هیچ رحمی نداشت شاید در حالت عادی یه آدم مهربون باشه ولی به وقتش هیچ رحمی نداره
هیچ رحمی.....
............
دیگه جونی توی بدنم نمونده بود به بالا سرم نگاه کردم گوشی بود دستمو دراز کردم تا برش دارم اما پاشو گزاشت رو دستم
ا/ت : آییی
آرمین : هنوز آدم نشدی ؟ چقدر باید بزنمت تا آدم بشی؟
کف کفشش خیلی سفت بود انگار از قسط اینو پوشیده بود تا میتونست پاشو رو دستم فشار داد
ا/ت : غلط کردم...تروخدا... دستم ...
اشکام اجازه نمیداد حرف بزنم
آرمین : تا وقتی دنبال اون پسره باشی همینه فهمیدی ؟
ا/ت : .....
پاشو بیشتر فشار داد احساس میکردم دستم لِه شده
آرمین : گفتم فهمیدی؟ ( با داد )
ا/ت : آرمین.... تروخدا
بیشتر فشار داد
آرمین : جواب منو بده( با داد )
ا/ت : آ آره ... فهمیدم
آرمین : خوبه
پاشو برداشت نمیتونستم دستمو تکون بدم نگاش کردم کبود و زخم شده بود
آرمین : حاضر شو برای شام بیا پایین اون دستتم باند پیچی کن تا کسی نبینه
اینو گفت و رفت بیرون کمرم خیلی درد میکرد و میسوخت حتما تا الان کبود شده بزور خودمو بلند کردم لباسامو عوض کردم دستمو باند پیچی کردم و رفتم پایین نرده هارو گرفته بودم پاهام خیلی درد میکرد یکی از خدمتکارا اومد کنارم خواست دستمو بگیره اما من نزاشتم
خدمتکار : بزارید کمکتون کنم
ا/ت : نمیخوام برو سر کارت
خدمتکار : اما
ا/ت : نشنیدی چی گفتم؟
سرشو به معنی باشه تکون داد و رفت با کمک نرده ها رفتم پایین بهش نگاه کردم نشسته بود پشت میز رو صندلی همیشگیش
رفتم ازش دور نشستم
آرمین : چرا اونجا نشستی؟
ا/ت : ....
آرمین : بلند شو بیا سر جای اولت بشین زود باش
ا/ت : نمیخوام
آرمین : پس نمیخوای آره؟
دستشو کوبید رو میز
آرمین : گفتم..بیا..سرجای..اولت..بشین ( بخش بخش گفت )
چاره ای نداشتم اکه بخوام همینجوری از حرفاش سرپیچی کنم میمیرم بلند شدم و رفتم کنارش رو صندلی نشستم
*فلش بک به شب عروسی*
ا/ت ویو
هنوز نرفتم سر میز نَشِسته بودم تو اتاق و با انگشتام بازی میکردم چهره ی تهیونگ از جلو چشمام کنار نمیرفت اومد داخل بهش نگاه کردم
آرمین : ....
فقط زل زده بود بهم
ا/ت : سلام
اومد جلوتر
آرمین : خیلی خوشگل شدی
ا/ت : ممنونم
دستمو گرفت
آرمین : دیگه باید بریم
ا/ت : تهیونگ...اون چطوره؟
آرمین : بیا درباره اون تو این روز ک ف نزنیم
ا/ت : اما
آرمین : اما نداره
ا/ت : حتی 1 لحظه هم
آرمین : ا/ت گفتم نه
ا/ت : چرا نه ها؟ هر کاری خواستی بکنی بعد فقط حالشو بپرسم و تو به من میگی امروز نه؟ پس کی؟
یه سیلی بهم زد
آرمین : وقتی میگم امروز نه یعنی نه( با داد )
از موهام گرفت و پرتم کرد رو زمین قاطی کرده بود باورم نمیشه بخاطر یه جمله داره اینکارارو میکنه
۸۶.۲k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.