رویای شیرین
رمان : رویای شیرین
ژانر :#عاشقانه#صحنه_دار# انتقامی
پارت ۷
∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆
انگار نه می خواست اون بی خیال بشه نه من ولی یهو رها پرید وسط و گفت
رها : بس کن اراد انگار نه انگار من رلتم و بد داری جلو من ی دختر دیگه رو میبوسی
اراد رهارو کشید تو بقلش اروم موهاشو نوازش کرد
اراد : میدونم رها ولی خوب جرعت حقیقته
رها : اوکی ولی قول بده اخرین بارت باشه
اراد : رهااااا
متین : بچه ها بس کنید دیگ
متین دوباره بتریو چرخوند افتاد رها از کامیار
رها : جرعت یا حقیقت
کامیار : حقیقت
رها : خب کامیار تو رو نیکا کراشی درسته ؟
کامیار ی لحضه خشکش زد
رها : نیکا همون دختریه که گفتی خیلی وقته دوستش داری ؟
کامیار چند بار دهنشو تکون داد تا چیزی بگه ولی صدایی ازش در نیومد اراد نگاه معنا داری به رها انداخت ولی رها توجه نکرد
مبین : رها بس کن
خوب من که می دونستم کامیار از من خوشش میاد ولی مثل اینکه قضیه سر ی چیز دیگه هم هست
رها : خب بگو ببینم کامیار
مبین این دفعه بلند تر داد زد
مبین : بسته رها تو خودت خوب میدونی
رها این دفعه دیگه صدایی ازش در نیومد متینم اومد مثل همیشه اوضاع رو درست کنه
متین : بچه ها اصلا جرعت حقیقتو بیخیال بریم فیلم ببینیم بقیم حرف متینو گوش کردن
تقریبا وسطای فیلم بود که گوشیم زنگ خورد وسایل رو گذاشته بودن طبقه بالا و گوشیه منم بالا بود رفتم تا گوشیمو جواب بدم رفتم تو اتاقی که وسایل توش بود گوشیم دیگه زنگ نمی خورد دیدم انوشا زنگ زده بود بهش زنگ زدم ولی جواب نداد شاید ناراحت شده بود از اتاق که اومدم بیرون دیدم کامیارم اونجاست لبخند زدم و درحالی که می خواستم برم سمت پله ها دستمو از پشت گرفت
کامیار : میدونستی حرفای رها واقعا راست بود ؟
_ کامیار حرفای رها چه درست باشه چه دروغ قرار نیست بین من و تو اتفاقی بیوفته
بازم می خواستم برم که نذاشت
_ کامیار بزارم برم
کامیار : نزارم چی میشه ؟
_ کامیار شوخی نکن بزار ردشم
کامیار پوز خندی زد و یک قدم اومد به طرفم و منم هم زمان یک قدم رفتم عقب .....
ژانر :#عاشقانه#صحنه_دار# انتقامی
پارت ۷
∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆___∆
انگار نه می خواست اون بی خیال بشه نه من ولی یهو رها پرید وسط و گفت
رها : بس کن اراد انگار نه انگار من رلتم و بد داری جلو من ی دختر دیگه رو میبوسی
اراد رهارو کشید تو بقلش اروم موهاشو نوازش کرد
اراد : میدونم رها ولی خوب جرعت حقیقته
رها : اوکی ولی قول بده اخرین بارت باشه
اراد : رهااااا
متین : بچه ها بس کنید دیگ
متین دوباره بتریو چرخوند افتاد رها از کامیار
رها : جرعت یا حقیقت
کامیار : حقیقت
رها : خب کامیار تو رو نیکا کراشی درسته ؟
کامیار ی لحضه خشکش زد
رها : نیکا همون دختریه که گفتی خیلی وقته دوستش داری ؟
کامیار چند بار دهنشو تکون داد تا چیزی بگه ولی صدایی ازش در نیومد اراد نگاه معنا داری به رها انداخت ولی رها توجه نکرد
مبین : رها بس کن
خوب من که می دونستم کامیار از من خوشش میاد ولی مثل اینکه قضیه سر ی چیز دیگه هم هست
رها : خب بگو ببینم کامیار
مبین این دفعه بلند تر داد زد
مبین : بسته رها تو خودت خوب میدونی
رها این دفعه دیگه صدایی ازش در نیومد متینم اومد مثل همیشه اوضاع رو درست کنه
متین : بچه ها اصلا جرعت حقیقتو بیخیال بریم فیلم ببینیم بقیم حرف متینو گوش کردن
تقریبا وسطای فیلم بود که گوشیم زنگ خورد وسایل رو گذاشته بودن طبقه بالا و گوشیه منم بالا بود رفتم تا گوشیمو جواب بدم رفتم تو اتاقی که وسایل توش بود گوشیم دیگه زنگ نمی خورد دیدم انوشا زنگ زده بود بهش زنگ زدم ولی جواب نداد شاید ناراحت شده بود از اتاق که اومدم بیرون دیدم کامیارم اونجاست لبخند زدم و درحالی که می خواستم برم سمت پله ها دستمو از پشت گرفت
کامیار : میدونستی حرفای رها واقعا راست بود ؟
_ کامیار حرفای رها چه درست باشه چه دروغ قرار نیست بین من و تو اتفاقی بیوفته
بازم می خواستم برم که نذاشت
_ کامیار بزارم برم
کامیار : نزارم چی میشه ؟
_ کامیار شوخی نکن بزار ردشم
کامیار پوز خندی زد و یک قدم اومد به طرفم و منم هم زمان یک قدم رفتم عقب .....
۷.۹k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.