پارت 3 فصل 2 دزد پنهان
پارت 3 فصل 2 دزد پنهان
جین : از جنگل خوشت میاد؟
ا/ت : خیلی
جین : پس از این به بعد بیشتر میایم اینجا
ا/ت : شایدم من بردمت یه جای خوب
جین : مثلا کجا ؟
ا/ت : سوپرایزه
جین : اووووو پس که اینطور
ا/ت با خنده : همینطور
همینطوری راه میرفتیم که رسیدیم به یه خونه چوبی خونه ی باحالی بود
ا/ت : اینجا کجاست؟
جین : خونه ی مامان جادوگر
ا/ت : چی؟
جین : بیا خودت میبینی
بعدم رفتم جلو و در زدم که مامان جادوگر گفت :
مامان جادوگر: کیه
جین : منم مامان
سریع درو باز کرد و تا منو دید چشماش برق زد و اومد بغلم کرد چقدر کوچولو بود تا شکمم میرسید
مامان جادوگر : پسرم یه وقت به ما سر نزنی یهو چشمش خورد به ا/ت که داشت با تعجب به ما نگاه میکرد
مامان جادوگر: این دختره کیه
جین : خب
مامان جادوگر : ازدواج کردی بلاخره
یهو رفت سمت ا/ت
مامان جادوگر : چقدرم که خوشگله تیپشم خوبه
ا/ت : ممنونم
دور ا/ت میچرخید
مامان جادوگر : فکر نکنم اون بابای از خود راضیت این دخترو پیدا کرده باشه اون اصلا سلیقه نداره
جین : نه داستانش طولانیه
مامان جادوگر : میدونی که من خیلی وقت دارم دیگه نه؟
جین : درسته
مامان جادوگر : بفرمایید داخل بیرون موندید بیا دخترم
بعدم دوباره رو به ا/ت گفت
مامان جادوگر :اسمت چیه دخترم
ا/ت : ا/ت اسمم ا/ته
مامان جادوگر : کارت چیه دخترم
ا/ت : دزدم یعنی بودم
مامان جادوگر : چی؟ ..بیاید تو همه چی رو تعریف کنید زود باشید بهشون میخندیدم
ا/ت ویو
مامان جادوگر گفت کارت چیه منم گفتم دزدم خب راستشو گفتم ولی تعجب کرد و گفت بریم داخل خونه تا همه چیزو تعریف کنیم وقتی رفتم داخل فهمیدم چرا بهش میگن مامان جادوگر همه جا پر از عصاره و گیاهای مختلف بود با کلی کتاب درباره گیاها و معجزه و جادو و اینجور چیزا چقدر باحاله
مامان جادوگر : بشینین
کنار هم دیگه روی یه مبل نشستیم
مامان جادوگر : خب میشنوم
جین : خب چی بگم؟
مامان جادوگر : آشناییت با ا/تو
جین : اما
مامان جادوگر : میگی یا خودم بفهمم
جین : میگم میگم
بعدم شروع کرد به توضیح دادن تمام داستانو گفت هر لحظه به تعجب مامان جادوگر اضافه میشد خب حقم داره یه داستان عجیب غریب بود آشنایی ما وقتی تموم شد گفت :
مامان جادوگر : اون بابای عوضیت همش تقصیر اونه
بعدم رفت یه چند تا کارت اورد و جلوی من نشست
مامان جادوگر : دخترم یکی از اینا رو بردار
گیج شده بودم آخه چرا بردارم
یکی برداشتم که از دستم گرفتش و شروع کرد به حرف زدن
مامان جادوگر : دخترم توی فالت اومده که زندگی سختی خواهی داشت اتفاقای بدی برات میوفته خیلی بد والی اینو یادت باشه که تو باید قوی باشی
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
جین : از جنگل خوشت میاد؟
ا/ت : خیلی
جین : پس از این به بعد بیشتر میایم اینجا
ا/ت : شایدم من بردمت یه جای خوب
جین : مثلا کجا ؟
ا/ت : سوپرایزه
جین : اووووو پس که اینطور
ا/ت با خنده : همینطور
همینطوری راه میرفتیم که رسیدیم به یه خونه چوبی خونه ی باحالی بود
ا/ت : اینجا کجاست؟
جین : خونه ی مامان جادوگر
ا/ت : چی؟
جین : بیا خودت میبینی
بعدم رفتم جلو و در زدم که مامان جادوگر گفت :
مامان جادوگر: کیه
جین : منم مامان
سریع درو باز کرد و تا منو دید چشماش برق زد و اومد بغلم کرد چقدر کوچولو بود تا شکمم میرسید
مامان جادوگر : پسرم یه وقت به ما سر نزنی یهو چشمش خورد به ا/ت که داشت با تعجب به ما نگاه میکرد
مامان جادوگر: این دختره کیه
جین : خب
مامان جادوگر : ازدواج کردی بلاخره
یهو رفت سمت ا/ت
مامان جادوگر : چقدرم که خوشگله تیپشم خوبه
ا/ت : ممنونم
دور ا/ت میچرخید
مامان جادوگر : فکر نکنم اون بابای از خود راضیت این دخترو پیدا کرده باشه اون اصلا سلیقه نداره
جین : نه داستانش طولانیه
مامان جادوگر : میدونی که من خیلی وقت دارم دیگه نه؟
جین : درسته
مامان جادوگر : بفرمایید داخل بیرون موندید بیا دخترم
بعدم دوباره رو به ا/ت گفت
مامان جادوگر :اسمت چیه دخترم
ا/ت : ا/ت اسمم ا/ته
مامان جادوگر : کارت چیه دخترم
ا/ت : دزدم یعنی بودم
مامان جادوگر : چی؟ ..بیاید تو همه چی رو تعریف کنید زود باشید بهشون میخندیدم
ا/ت ویو
مامان جادوگر گفت کارت چیه منم گفتم دزدم خب راستشو گفتم ولی تعجب کرد و گفت بریم داخل خونه تا همه چیزو تعریف کنیم وقتی رفتم داخل فهمیدم چرا بهش میگن مامان جادوگر همه جا پر از عصاره و گیاهای مختلف بود با کلی کتاب درباره گیاها و معجزه و جادو و اینجور چیزا چقدر باحاله
مامان جادوگر : بشینین
کنار هم دیگه روی یه مبل نشستیم
مامان جادوگر : خب میشنوم
جین : خب چی بگم؟
مامان جادوگر : آشناییت با ا/تو
جین : اما
مامان جادوگر : میگی یا خودم بفهمم
جین : میگم میگم
بعدم شروع کرد به توضیح دادن تمام داستانو گفت هر لحظه به تعجب مامان جادوگر اضافه میشد خب حقم داره یه داستان عجیب غریب بود آشنایی ما وقتی تموم شد گفت :
مامان جادوگر : اون بابای عوضیت همش تقصیر اونه
بعدم رفت یه چند تا کارت اورد و جلوی من نشست
مامان جادوگر : دخترم یکی از اینا رو بردار
گیج شده بودم آخه چرا بردارم
یکی برداشتم که از دستم گرفتش و شروع کرد به حرف زدن
مامان جادوگر : دخترم توی فالت اومده که زندگی سختی خواهی داشت اتفاقای بدی برات میوفته خیلی بد والی اینو یادت باشه که تو باید قوی باشی
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۸۷.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.