bluelock
𖤐┈♛ bluelock ♛┈𖤐
part ۲
رباتها روشن شدند.
اولین توپ با سرعتی غیرمنطقی از کنار گوشِ ایسگی رد شد.
ایسگی جیغ زد:
«ایگو! این توپ فوتباله یا موشک جنگی؟!»
ایگو: «موشک؟ ایدهی جالبی است…»
چِیگیری با سرعت بالا شروع کرد به زیگزاگ رفتن.
اما توپها هم ظاهراً مجهز به ردیاب اعصابخُردکننده بودند و به سمتش میرفتند.
چگیری فریاد زد:
«ایگووووو!!! اینا منو تعقیب میکنن!»
ایگو: «سرعتت را تست میکنم. سپاس بابت همکاری.»
باچیرا وسط زمین میچرخید و توپها را مثل دشمنانی خیالی دور میکرد.
باچیرا با شادی گفت:
«این بهترین روز زندگیمه! توپها دارن باهام بازی میکنن!»
ایسگی: «نه باچیرا! دارن میزننت!»
بارو با غرور شیرمانند وارد شد.
داد زد:
«کنار برید! شاه وارد شد!»
توپ اول خورد به پایش.
توپ دوم به شانهاش.
توپ سوم به سرش.
بارو بعد از سه ضربه، آرام گفت:
«شاه… موقتاً عقبنشینی میکند…»
رئو و ناگی تیم دونفره درست کردند.
رئو فریاد میزد:
«ناگی! توپ سمت راست!»
ناگی که اصلاً حوصله نداشت:
«خب بذار بخوره… شاید بمیرم… راحت میشم…»
رئو: «نــــــــــه!»
در این میان، یکی از توپها با شلیک عجیب به سقف خورد، سپس بالا رفت، دو بار پشتک زد، با دیوار برخورد کرد، یک دقیقه در هوا چرخید… و افتاد روی سر گینگین (دروازهبان تمرینی).
گینگین داد زد:
«این تمرینه یا تروریسم ورزشی؟!»
ایگو با بیاحساسی همیشگیاش گفت:
«در فوتبال، غیرمنتظره بودن مهم است.»
توپها لحظهبهلحظه سریعتر شدند.
ایسگی با آخرین توانش جاخالی میداد، لیز میخورد، غلت میزد و بهطور کاملاً ناخواسته یک توپ را کنترل کرد.
ایسگی نفسزنان گفت:
«ایگو! این تست خیلی غیرمنطقیه!»
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━☆
منتظر حمایتا هستم🙃
part ۲
رباتها روشن شدند.
اولین توپ با سرعتی غیرمنطقی از کنار گوشِ ایسگی رد شد.
ایسگی جیغ زد:
«ایگو! این توپ فوتباله یا موشک جنگی؟!»
ایگو: «موشک؟ ایدهی جالبی است…»
چِیگیری با سرعت بالا شروع کرد به زیگزاگ رفتن.
اما توپها هم ظاهراً مجهز به ردیاب اعصابخُردکننده بودند و به سمتش میرفتند.
چگیری فریاد زد:
«ایگووووو!!! اینا منو تعقیب میکنن!»
ایگو: «سرعتت را تست میکنم. سپاس بابت همکاری.»
باچیرا وسط زمین میچرخید و توپها را مثل دشمنانی خیالی دور میکرد.
باچیرا با شادی گفت:
«این بهترین روز زندگیمه! توپها دارن باهام بازی میکنن!»
ایسگی: «نه باچیرا! دارن میزننت!»
بارو با غرور شیرمانند وارد شد.
داد زد:
«کنار برید! شاه وارد شد!»
توپ اول خورد به پایش.
توپ دوم به شانهاش.
توپ سوم به سرش.
بارو بعد از سه ضربه، آرام گفت:
«شاه… موقتاً عقبنشینی میکند…»
رئو و ناگی تیم دونفره درست کردند.
رئو فریاد میزد:
«ناگی! توپ سمت راست!»
ناگی که اصلاً حوصله نداشت:
«خب بذار بخوره… شاید بمیرم… راحت میشم…»
رئو: «نــــــــــه!»
در این میان، یکی از توپها با شلیک عجیب به سقف خورد، سپس بالا رفت، دو بار پشتک زد، با دیوار برخورد کرد، یک دقیقه در هوا چرخید… و افتاد روی سر گینگین (دروازهبان تمرینی).
گینگین داد زد:
«این تمرینه یا تروریسم ورزشی؟!»
ایگو با بیاحساسی همیشگیاش گفت:
«در فوتبال، غیرمنتظره بودن مهم است.»
توپها لحظهبهلحظه سریعتر شدند.
ایسگی با آخرین توانش جاخالی میداد، لیز میخورد، غلت میزد و بهطور کاملاً ناخواسته یک توپ را کنترل کرد.
ایسگی نفسزنان گفت:
«ایگو! این تست خیلی غیرمنطقیه!»
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━☆
منتظر حمایتا هستم🙃
- ۱۴۲
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط