Between ashes and light
⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣
part ۱۹
دنیا بدون دکو، سرد شده بود.
یو. ای در سوگ فرو رفت. پرچمها پایین آمده بودند. حتی آسمان خاکستریتر از همیشه بود.
در سالن اصلی، تصویر ایزوکو میدوریا روی دیوار نصب شده بود .در لباس قهرمانی، با لبخند همیشگی.
همه ساکت بودند.
تنها صدای گریهی آرام اوراراکا از گوشهی سالن شنیده میشد.
تودوروکی سرش را پایین انداخته بود.
و باکوگو... ساکت در ردیف آخر ایستاده بود، بیحرکت، مثل مجسمه.
هیچکس جرات نداشت با او حرف بزند.
او حتی به خوابگاه هم برنگشته بود. شبها روی پشتبام ب
یو. ای میخوابید، همانجایی که مدت ها قبل دکو از آن پریده بود.
در سکوت، زیر آسمان پرستاره، زمزمه میکرد:
«عشق... مرگ... چرا این دو رو با هم گفتی، دکو؟ یعنی چی؟»
نگاهش به آسمان بود.
اشک از چشمانش پایین میآمد، ولی لبخند نمیزد.
هر شب، تا صبح، فقط صدای آرامی از پشتبام شنیده میشد:
«برگرد، لعنتی... من هنوز حرف دارم بزنم باهات...»
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━☆
هعییییی پس از چهار روز پارت جدید😔😃💔
ولی بازم حمایتا خیلی کمه، فقط دو نفر؟ 🥲
اگه حمایتا زیاد باشه پارت میزارم 🥲👈👉💔
part ۱۹
دنیا بدون دکو، سرد شده بود.
یو. ای در سوگ فرو رفت. پرچمها پایین آمده بودند. حتی آسمان خاکستریتر از همیشه بود.
در سالن اصلی، تصویر ایزوکو میدوریا روی دیوار نصب شده بود .در لباس قهرمانی، با لبخند همیشگی.
همه ساکت بودند.
تنها صدای گریهی آرام اوراراکا از گوشهی سالن شنیده میشد.
تودوروکی سرش را پایین انداخته بود.
و باکوگو... ساکت در ردیف آخر ایستاده بود، بیحرکت، مثل مجسمه.
هیچکس جرات نداشت با او حرف بزند.
او حتی به خوابگاه هم برنگشته بود. شبها روی پشتبام ب
یو. ای میخوابید، همانجایی که مدت ها قبل دکو از آن پریده بود.
در سکوت، زیر آسمان پرستاره، زمزمه میکرد:
«عشق... مرگ... چرا این دو رو با هم گفتی، دکو؟ یعنی چی؟»
نگاهش به آسمان بود.
اشک از چشمانش پایین میآمد، ولی لبخند نمیزد.
هر شب، تا صبح، فقط صدای آرامی از پشتبام شنیده میشد:
«برگرد، لعنتی... من هنوز حرف دارم بزنم باهات...»
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━☆
هعییییی پس از چهار روز پارت جدید😔😃💔
ولی بازم حمایتا خیلی کمه، فقط دو نفر؟ 🥲
اگه حمایتا زیاد باشه پارت میزارم 🥲👈👉💔
- ۵۹۹
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط