Complementary elements

࿐ཽ༵༆ Complementary elements ༆࿐༵
part ۵


— «اون چیز… یه انسان معمولی نیست. بدون اطلاعات دنبال کردنش احمقانه‌ست.»

چویا برای لحظه‌ای از حرف بی‌پرده‌ی دازای جا خورد؛ این‌که دازای، فردی که همیشه با مرگ شوخی می‌کرد، حالا «نگران» او باشد، عجیب بود. اما زود خودش را جمع کرد.

— «باشه. ولی بعداً راه فرار نداره.»

دازای بالاخره دستش را رها کرد، اما انگار چند لحظه بیشتر از لازم نگهش داشته بود.
چویا این را حس کرد…
و متعجب شد از اینکه چرا **گرمای دست دازای** هنوز روی پوستش مانده.

اما وقت فکر کردن نبود.

چویا دوباره رو به صحنه قتل کرد:
— «اون موجود چی بود؟»

دازای آرام گفت:
— «نه «شیء» بود و نه «فرد». چیزی بین دو حالت. انگار… انگار کسی روی بدنش آزمایش کرده.»

چویا اخم کرد:
— «آزمایش؟ توسط کی؟»

دازای زیر لب گفت:
— «اون نماد سوختگی روی قربانی… من رو به یاد یک گروه می‌ندازه. گروهی که پورت‌مافیا همیشه وجودش رو تکذیب می‌کرد.»

چویا مکث کرد:
— «بهش می‌گفتن *پروژهٔ هُلوس*…»

چشم‌های دازای دقیقاً همان لحظه باز شد:
— «تو هم ازش خبر داشتی؟»

چویا نگاهش را از او دزدید:
— «کم. فقط در حد شایعه. می‌گفتن یه سری دانشمند روانی پشتش بودن… دنبال ساختن موجودات نیمه‌انسان، نیمه‌سلاح. اما سندی وجود نداشت.»

دازای:
— «حالا دیگه داریم.»

در همان لحظه افسر پلیس نزدیک شد:
— «ناکاهارا سان… کیف قربانی رو پیدا کردیم. داخلش چند برگه سوخته هست.»

چویا کیف را گرفت؛ چرمی و سنگین بود، ولی قفلش شکسته. برگه‌ها نیم‌سوخته، پاره‌پاره، و پر از لکه‌های نم باران بودند. اما یکی از آن‌ها نسبتاً سالم‌تر بود.

دازای به چویا نزدیک شد—خیلی نزدیک.
به حدی که چویا حس کرد بازوی دازای به بازوی او می‌خورد.
صدای دازای آرام بود اما جدی:

— «اجازه بده اون برگه رو ببینم.»


━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━☆

پس از مدت هاااااا یاح یاح یاح یاااااااححححح
دیدگاه ها (۰)

⏤͟͟͞͞▣ Between ashes and light ⏤͟͟͞͞▣part ۲۰در مرکز نور، پ...

𖤐┈♛ bluelock ♛┈𖤐part ۲ربات‌ها روشن شدند.اولین توپ با سرعتی غ...

࿐ཽ༵༆ Complementary elements ༆࿐༵part ۳ چراغ‌های اضطراری پلیس ...

࿐ཽ༵༆ Complementary elements ༆࿐༵part 4در همان لحظه، صدایی از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط