انتخاب خواستنی پارت 6
گفت: لطفا کمکم کن، ازت میخوام چند دقیقه نقش دوست دخترمو بازی کنی میشه؟.
هنوز چیزی نگفته بودم که ازم جدا شد و به مینا نگاه کرد و گفت: الا مطمئن شدی؟
مینا یه نگاه به من و یه نگاه به پسره انداخت و گفت: امکان نداره.
رو به من ادامه داد: رونایا این واقعیت داره؟ تو با تهیونگ قرار میزاری؟
تهیونگ؟ اها حتما این پسره رو میگه، الا چی باید بگم؟ اره یا نه؟ دروغ یا حقیقت؟ یعنی باید بهش کنم؟
ذهنم درگیر بود که نگاخوداگاه کلمه «بله» از دهنم پرید بیرون.
یعنی الا چه اتفاقی میوفته؟ من باید چیکار کنم؟ این بازی کی تموم میشه؟ اصلا تموم میشه؟
ایندفعه صدای شکستن یه چیزی از پشت سر توجه هممون رو جلب کرد، همه برگشتیم و به اون شخص خیره شدیم که با تعجب به ما نگاه میکرد
" چی؟ قرار میزارید؟
اون شخص کسی نبود جز مینو
واقعا دیگه نمیفهمیدم جریان چیه، اصلا این موضوع چه ربطی به مینو داشت که قیافش ایجوری شده؟
اینجا چه خبرهــــــــــــــــــــــه؟
(تهیونگ)
مینا جلوی یه دختر وایستاد و من که تمام مدت سرم پایین بود سرمو بالا اوردم و به اون دختر نگاه کردم
به طرز عجیبی خوشگل بود، نمیدونم چرا ولی یه لحظه ضربان قلبمو حس نکردم
اون چشما، حالت صورتش، لباش، همه چی بی نظیر بود
وقتی کلمه بله از دهنش بیرون اومد و قبول کرد کمکم کنه خیلی خوشحال شدم که یهو از پشت سرم یه صدایی اومد
برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم و در کمال تعجب مینو رو دیدم
"چی؟ قرار میزارید؟.
مینو رو میشناختم برادر مینا بود ولی دقیقا برعکس اون آدم خیلی خوبی بود، ولی دلیل اینهمه تعصبتو نفهمیدم
یکم که دقت کردم دیدم به یه جا خیره شده و پلک هم نمیزنه، رد نگاهشو گرفتم و به رونا رسیدم
اون نگله دیگه چیه؟ حس عجیبی بهم میده
فقط میخواستم از اون وضعیت فرار کنم
دقیقا همون لحظه گوشی مینا زنگ خورد و بعد از تموم شدن تماسش رو به مینو که هنوز میخ به رونا بود گفت: باید بریم، مهمه عجله کن.
اون لحظه دلم میخواست اون ادم پشت خط رو سفت بغل کنم
هنوز چیزی نگفته بودم که ازم جدا شد و به مینا نگاه کرد و گفت: الا مطمئن شدی؟
مینا یه نگاه به من و یه نگاه به پسره انداخت و گفت: امکان نداره.
رو به من ادامه داد: رونایا این واقعیت داره؟ تو با تهیونگ قرار میزاری؟
تهیونگ؟ اها حتما این پسره رو میگه، الا چی باید بگم؟ اره یا نه؟ دروغ یا حقیقت؟ یعنی باید بهش کنم؟
ذهنم درگیر بود که نگاخوداگاه کلمه «بله» از دهنم پرید بیرون.
یعنی الا چه اتفاقی میوفته؟ من باید چیکار کنم؟ این بازی کی تموم میشه؟ اصلا تموم میشه؟
ایندفعه صدای شکستن یه چیزی از پشت سر توجه هممون رو جلب کرد، همه برگشتیم و به اون شخص خیره شدیم که با تعجب به ما نگاه میکرد
" چی؟ قرار میزارید؟
اون شخص کسی نبود جز مینو
واقعا دیگه نمیفهمیدم جریان چیه، اصلا این موضوع چه ربطی به مینو داشت که قیافش ایجوری شده؟
اینجا چه خبرهــــــــــــــــــــــه؟
(تهیونگ)
مینا جلوی یه دختر وایستاد و من که تمام مدت سرم پایین بود سرمو بالا اوردم و به اون دختر نگاه کردم
به طرز عجیبی خوشگل بود، نمیدونم چرا ولی یه لحظه ضربان قلبمو حس نکردم
اون چشما، حالت صورتش، لباش، همه چی بی نظیر بود
وقتی کلمه بله از دهنش بیرون اومد و قبول کرد کمکم کنه خیلی خوشحال شدم که یهو از پشت سرم یه صدایی اومد
برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم و در کمال تعجب مینو رو دیدم
"چی؟ قرار میزارید؟.
مینو رو میشناختم برادر مینا بود ولی دقیقا برعکس اون آدم خیلی خوبی بود، ولی دلیل اینهمه تعصبتو نفهمیدم
یکم که دقت کردم دیدم به یه جا خیره شده و پلک هم نمیزنه، رد نگاهشو گرفتم و به رونا رسیدم
اون نگله دیگه چیه؟ حس عجیبی بهم میده
فقط میخواستم از اون وضعیت فرار کنم
دقیقا همون لحظه گوشی مینا زنگ خورد و بعد از تموم شدن تماسش رو به مینو که هنوز میخ به رونا بود گفت: باید بریم، مهمه عجله کن.
اون لحظه دلم میخواست اون ادم پشت خط رو سفت بغل کنم
۳.۸k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.