انتخاب خواستنی پارت7
مینا رو به من ادامه داد: دوروز دیگه خونت میبینمت من هنوز نمیتونم باور کنم، اینو میتونی به چشم یه مهمونی ببینی.
ای خدا این دختره رسما خودشو مهمون خونم کرد
کلافه نفسمو بیرون دادم و با این فکر که اخرین باره باشه ای گفتم
بعد از رفتن مینا و مینو جرعت نگاه کردن به رونا رو نداشتم ولی اون برعکس دقیقا به من زل زده بود ک دستاشو به کمرش گرفته بود، انگار منتظر یه جواب از من بود
بالاخره به سمتش برگشتم و به سختی گفتم: ممنون که الا کمکم کردی، این لطفو جبران میکنم... ولی لطفا یه لطف دیگه هم بکن و دوروز دیگه هم بهم کمک کن، هوم؟
(رونا)
کلافه چتری هامو با یه فوت بالا فرستادم و به چهره پر از التماسش نگاه کردم
نمیدونم جرا ولی هیلی دلم میخواست بهش کمک کنم، برای همین چشمامو برای چند لحظه بستم تا خوب فکر کنم
بعد از چند مین چشمامو باز کردم، پوکر بهش نگاه کردم و گفتم: خیلی خوب باشه، خودمم دقیق نمیدونم چرا دارم اینکارو میکنم ولی یه حسی بهم میگه انجامش بدم.
بعد از تموم شدن حرفام یه لبخند عمیق روی لباش نشست و ازم تشکر کرد
+البته امیدوارم جریانو برام توضیح بدی و من دوست دارم حالا که قراره یه نقش بازی کنم اونو بی نقص انجام بدم.
- اره درست میگی، راستش داستان از این قراره که............
(تهیونگ)
همه چیزو بهش گفتم، از جمله اینکه مینا دختر رئیس کمپانی ماست و از اول که همو دیدیم به من گیر داده ولی من دوستش ندارم و یه سری از چیز های که به عنوان دوست دختر و دوست پسر باید از هم بدونیم
-خوب این از داستان من، امیدوارم نکات مهم رو فراموش نکنی.
+نگران نباش یادم نمیره ، این مهمونی واقعا خسته کنندست ترجیح میدم برم خونه دراما نگاه کنم، دوروز دیگه میبینمت.
با خنده ازم جدا شد که یه چیزی یادم اومد
- رونایا صبر کن، من شمارتو ندارم.
(رونا)
پسر عجیبی بود، من معمولا خیلی با پسرا کنار نمیام ولی توی همین مکالمه کوتاه میتونم بگم احساس راحتی که کنار این سه نفر داشتم تا به حال تجربه نکرده بودم
بی صبرانه منتظرم ببینم که سرنوشت چه اتفاقی رو برای من رقم زده، اخر این بازی چی میتونه باشه؟
ای خدا این دختره رسما خودشو مهمون خونم کرد
کلافه نفسمو بیرون دادم و با این فکر که اخرین باره باشه ای گفتم
بعد از رفتن مینا و مینو جرعت نگاه کردن به رونا رو نداشتم ولی اون برعکس دقیقا به من زل زده بود ک دستاشو به کمرش گرفته بود، انگار منتظر یه جواب از من بود
بالاخره به سمتش برگشتم و به سختی گفتم: ممنون که الا کمکم کردی، این لطفو جبران میکنم... ولی لطفا یه لطف دیگه هم بکن و دوروز دیگه هم بهم کمک کن، هوم؟
(رونا)
کلافه چتری هامو با یه فوت بالا فرستادم و به چهره پر از التماسش نگاه کردم
نمیدونم جرا ولی هیلی دلم میخواست بهش کمک کنم، برای همین چشمامو برای چند لحظه بستم تا خوب فکر کنم
بعد از چند مین چشمامو باز کردم، پوکر بهش نگاه کردم و گفتم: خیلی خوب باشه، خودمم دقیق نمیدونم چرا دارم اینکارو میکنم ولی یه حسی بهم میگه انجامش بدم.
بعد از تموم شدن حرفام یه لبخند عمیق روی لباش نشست و ازم تشکر کرد
+البته امیدوارم جریانو برام توضیح بدی و من دوست دارم حالا که قراره یه نقش بازی کنم اونو بی نقص انجام بدم.
- اره درست میگی، راستش داستان از این قراره که............
(تهیونگ)
همه چیزو بهش گفتم، از جمله اینکه مینا دختر رئیس کمپانی ماست و از اول که همو دیدیم به من گیر داده ولی من دوستش ندارم و یه سری از چیز های که به عنوان دوست دختر و دوست پسر باید از هم بدونیم
-خوب این از داستان من، امیدوارم نکات مهم رو فراموش نکنی.
+نگران نباش یادم نمیره ، این مهمونی واقعا خسته کنندست ترجیح میدم برم خونه دراما نگاه کنم، دوروز دیگه میبینمت.
با خنده ازم جدا شد که یه چیزی یادم اومد
- رونایا صبر کن، من شمارتو ندارم.
(رونا)
پسر عجیبی بود، من معمولا خیلی با پسرا کنار نمیام ولی توی همین مکالمه کوتاه میتونم بگم احساس راحتی که کنار این سه نفر داشتم تا به حال تجربه نکرده بودم
بی صبرانه منتظرم ببینم که سرنوشت چه اتفاقی رو برای من رقم زده، اخر این بازی چی میتونه باشه؟
۴.۹k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.