خانه ی هانافو

خانه ی هانافو ۹ :
هانافو گفت: «خانواده‌ام رو از دست دادم… سال‌ها تنها بودم.»
سکیدو آرام گفت: «تو از ما قوی‌تری، چون با وجود دردها هنوز لبخند می‌زنی.»
آیزتسو گریه کرد، اوروگی خنده‌اش را آرام‌تر کرد، کاراکو نسیم ملایمی فرستاد.
هانافو گفت: «شاید ما عجیب باشیم، اما همین عجیب بودن ما رو خانواده می‌کنه.»
دیدگاه ها (۰)

خانه ی هانافو ۱۰ (آخر) :فصل ۱۰: خانواده‌ی عجیبشب مه‌آلود، هم...

بیهوش شدن آکازا :شب طولانی بود. آکازا ساعت‌ها تمرین کرده بود...

خانه ی هانافو ۸ :هانافو جشن کوچکی ترتیب داد. - کاراکو بادها...

خانه ی هانافو ۷ :باران می‌بارید. آیزتسو غمگین‌تر از همیشه بو...

خانه ی هانافو ۴ :اوروگی با خنده‌های بی‌پایانش فضای خانه را پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط