خانه ی هانافو

خانه ی هانافو ۷ :
باران می‌بارید. آیزتسو غمگین‌تر از همیشه بود. کاراکو نسیم آرامی فرستاد، اوروگی شوخی کرد، سکیدو غر زد.
هانافو گفت: «باران اشک آسمونه، اما بعدش زمین سبز می‌شه.»
آیزتسو آرام شد و سکیدو برای اولین بار داستانی از گذشته‌اش گفت: «من همیشه تنها بودم… شاید به همین خاطر این‌قدر عصبی‌ام.»
هانافو دستش را روی شانه‌ی او گذاشت: «حالا تنها نیستی.»
دیدگاه ها (۰)

خانه ی هانافو ۸ :هانافو جشن کوچکی ترتیب داد. - کاراکو بادها...

خانه ی هانافو ۹ :هانافو گفت: «خانواده‌ام رو از دست دادم… سال...

خانه ی هانافو ۶ :شکارچیان نزدیک شدند. کلون‌ها مجبور شدند متح...

خانه ی هانافو ۵ :سر میز شام، سکیدو ایراد گرفت: «این غذا بی‌م...

خانه‌ ی هانافو ۳ :آیزتسو همیشه گوشه‌ای می‌نشست و گریه می‌کرد...

خانه ی هانافو ۴ :اوروگی با خنده‌های بی‌پایانش فضای خانه را پ...

خانه ی هانافو ۱ :شب مه‌آلودی بود. مه مثل پرده‌ای ضخیم اطراف ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط