سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۴
داشتم.میومدم مجبور بودم از یک پس کوچه تاریک.ک نوز مهتاببهش نمیتابید برم
چند نفر پشتم حس کردم اما گفتم شاید توحم دارم میزنم
برگشتم دیدم چند تا مرد پا پوشش صورت مشکی و.لباسای بلند.رو.ب رومه
_شما ها کی هستین؟
___________________
از دید تهیونگ
دیدم دور اون دختزه دیونه چند نفر جمع شدن
اولش میختستم از کنارش رد شم اما نشد دیدم.ک یکی ب طرفش تیر میخادپرت کنه
سریع رفتم جلوش و اون دقیقا توی بغلم قرار گرفته بود
تیر بهم خورد جیمین دیدم.ک با شمشیر مشغول ب جنگ باهاشون شد
شین هه: تو؟؟؟
کم کم چشمام سیاهی رفت و.سرم کم کم گیج میرفت ک…
از دید شین هه
افتاد توی بغلم خیلی سنگین بود اما دیدم جیمین داره با اون مردا مبارزه میکنه
با صدای خفیفی ک از تهیونگ میشنیدم گف:برو از اینجا
صدای ارومش نشان دهنده درد زیادش بود
رو پشتم کردم ….قدرت اینو داشتم ببرم ن هر روز صب کلی چوب از جنگل جمع میکردم
تهیونگ:خودم میرفتم
_میبرمت سنگین نیستی
همین جوری بردمش یک خونه متروکه دیدم داخل بردم سریع در چوبی خرابش رو هم بستم
رفتم کنا تهیونگ تیر ب شونش برخورد کرده بود
تهیونگ:درش بیار
_چیییی😰نهههه دردت میاد دیونه
+میگمممممم …………اخخحخخ
_وای تهیونگ بلندحرف نزدن😣………خب باش اما باید تحمل کنی
دستمو روی چوب تیر بردم تا با یک حرکت درش بیارم
دستی رودستم قرار گرفت ب چشمای تهیونگ نگاه کردم:چیکار داری میکنی؟
+درد دارع شین ههه درش بیارررر😫
اشکاش درد اومد نمیتونستم کاری انجام بدم این اولین بار بود ک دلم برای ی فرد غریبه میسوخت
ارادمو جمع کردمو کشیدم
با صدای اههههههه تهیونگ ازش کمی فاصله گرفتم
تهیونگ فقط داشت جلوم زجر میکشید اشکاش خیلی معصومانه بود
رفتم جلو اشکاشو پاک کرذم
_گریه نکن تهیونگ ☹️
+تو…………تو چرا میخای گریه کنی؟
_دلم برات میسوزه
+من همیش…………ابیییییی😩……من همیشع این جور موقعیت ها جیمین بغلم میکرد اما االان نمیتونم ………
من:میگی چیکار کنم هر کاری بگی انجام میدم
+میش بغلم کنی؟………فقط دستاتو شاید خیلی فشار بدم😔
بدون اینک چیزی بگم بغلش کردم
محکم بازوهامو فشار میداد
دردی ک اون میکشید خیلی بد بود تا دردی ک من میکشیدم
دستمو پشتش مالش میدادم و یک دستم روی ذخمش بود تا جلوی خون ریزی بگیرم
ک دستای تهیونگ پشتم یک دفعه افتاد زمین
من: تهیونگ زنده ای؟😰
از بغلم اوردم بیرون
ک چشماش بسته بود و بی هوش افتاده بود
با خودم گفتم نکنه تهیونگ مرده باشه😰………………
🌵 #kook 🌵
پارت ۴
داشتم.میومدم مجبور بودم از یک پس کوچه تاریک.ک نوز مهتاببهش نمیتابید برم
چند نفر پشتم حس کردم اما گفتم شاید توحم دارم میزنم
برگشتم دیدم چند تا مرد پا پوشش صورت مشکی و.لباسای بلند.رو.ب رومه
_شما ها کی هستین؟
___________________
از دید تهیونگ
دیدم دور اون دختزه دیونه چند نفر جمع شدن
اولش میختستم از کنارش رد شم اما نشد دیدم.ک یکی ب طرفش تیر میخادپرت کنه
سریع رفتم جلوش و اون دقیقا توی بغلم قرار گرفته بود
تیر بهم خورد جیمین دیدم.ک با شمشیر مشغول ب جنگ باهاشون شد
شین هه: تو؟؟؟
کم کم چشمام سیاهی رفت و.سرم کم کم گیج میرفت ک…
از دید شین هه
افتاد توی بغلم خیلی سنگین بود اما دیدم جیمین داره با اون مردا مبارزه میکنه
با صدای خفیفی ک از تهیونگ میشنیدم گف:برو از اینجا
صدای ارومش نشان دهنده درد زیادش بود
رو پشتم کردم ….قدرت اینو داشتم ببرم ن هر روز صب کلی چوب از جنگل جمع میکردم
تهیونگ:خودم میرفتم
_میبرمت سنگین نیستی
همین جوری بردمش یک خونه متروکه دیدم داخل بردم سریع در چوبی خرابش رو هم بستم
رفتم کنا تهیونگ تیر ب شونش برخورد کرده بود
تهیونگ:درش بیار
_چیییی😰نهههه دردت میاد دیونه
+میگمممممم …………اخخحخخ
_وای تهیونگ بلندحرف نزدن😣………خب باش اما باید تحمل کنی
دستمو روی چوب تیر بردم تا با یک حرکت درش بیارم
دستی رودستم قرار گرفت ب چشمای تهیونگ نگاه کردم:چیکار داری میکنی؟
+درد دارع شین ههه درش بیارررر😫
اشکاش درد اومد نمیتونستم کاری انجام بدم این اولین بار بود ک دلم برای ی فرد غریبه میسوخت
ارادمو جمع کردمو کشیدم
با صدای اههههههه تهیونگ ازش کمی فاصله گرفتم
تهیونگ فقط داشت جلوم زجر میکشید اشکاش خیلی معصومانه بود
رفتم جلو اشکاشو پاک کرذم
_گریه نکن تهیونگ ☹️
+تو…………تو چرا میخای گریه کنی؟
_دلم برات میسوزه
+من همیش…………ابیییییی😩……من همیشع این جور موقعیت ها جیمین بغلم میکرد اما االان نمیتونم ………
من:میگی چیکار کنم هر کاری بگی انجام میدم
+میش بغلم کنی؟………فقط دستاتو شاید خیلی فشار بدم😔
بدون اینک چیزی بگم بغلش کردم
محکم بازوهامو فشار میداد
دردی ک اون میکشید خیلی بد بود تا دردی ک من میکشیدم
دستمو پشتش مالش میدادم و یک دستم روی ذخمش بود تا جلوی خون ریزی بگیرم
ک دستای تهیونگ پشتم یک دفعه افتاد زمین
من: تهیونگ زنده ای؟😰
از بغلم اوردم بیرون
ک چشماش بسته بود و بی هوش افتاده بود
با خودم گفتم نکنه تهیونگ مرده باشه😰………………
🌵 #kook 🌵
۳.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.