لجباز جذابP41
لجباز_جذابP41
(درمانگاه)
+آیو چرا اومدیم اینجا؟
×دستت داره بدتر میشه ات..کلید خونشو بند بیارییم..
+میفهمن..
×میتونی تحمل کنی تا من برگردم؟
+اره زوود بیا..
آیو رفت داخل درمانگاه که باند بیاره و منم منتظرش بیرون وایستاده بودم..که از دور کوک و تهیونگ و جیمینو دیدم دارن به سمت درمانگاه میان...
×بیا اوردممم زوود باش فرار کن پرستاره دنبالم کردد...
+بدوو دارن میانننن...
که دوتامون به سمت یک اتاق بدو بدو کردیمم...
ــــــــــــــــــ
×اخخ اخخخ موردممم
+نگاه کن ببین نیومدن.؟
×نه ندیدنمون..
من و آیو انقدر که بدو بدو کرده بودیمم نفس نفس میزدیمم..
×زوود باش لباستو در بیاررر زوود..
کتم و در اوردم لباسمو در اوردم..
×ا.. ا.. ات...
+چیه.؟
×او.. اون.. کیه؟
که چا اوون وو رو دیدیم که افتاده بود روی زمیننن... که دوتاموونن با هم جییییغ زدییممم.....
ــــــــــــــــــــــــ
_یعنی چی؟ یعنی کجا رفتن؟
÷با هم دیگه فایده نداره..
*الان کلاسا شروع میشههه
_الان کلاس واجبه؟
*نهه...
÷باید جدا شیم و دنبالشوون بگردیمم شاید دارو دسته جین گرفتنشونن هر کس به یه طرفی بره..
ویو کوک
داشتم دنبال ات میگشتم که یهوو از یک اتاق صدای جیییغ شنیدممم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
از شدت ترس عقب عقب میومدم که خوردم به یکی...
_ات...
دوبارهه جییغ زدممم لباسمو گرفتم جلوم...
+تو.. توو
×وااایییییی برووو بیروون....
جونگ کوک چا اوون وو رو ندیده بوود چون اون طرف اتاق افتاده بوود و دیده نمیشد...
دستموو گرفت..
_دستت... چرااا اینجوری کردی....؟(با عصبانیت داد زد)
×بهش دست نزنننن...
_بروو بیرون هیچی نگووو
×چااا اوون وو حالش خوب نیست... زوود بروو کمکش کن..
_از من میخوای ات و ول کنم برم پیش اون؟ اگه خیلی نگرانی بروو خودت کمکش..
آیو رفت سراغ چاا اوون وو
×اوون وو... اوون.. وووووو خوبی..؟ ههقق
بیدارشوو
+کوک چا اوون وو اینجاست اون طرفه اتاقهه
_چیی..؟ الان باید بگی؟
آیووو
×جواب نمیدههه حالا چیکار کنمم.. هققق
÷اینجا چه خبره؟
×الان وقت این حرفا نیست.. زوود لباستو دربیار..
÷چی؟ لباسمم؟
اوون وو اونجا چیکار شده؟
×نمیبینی داره ازش خون میره باید یه چیزی پیدا کنیم جلو خونو بگیریم
÷کوک بیا بغلش کن ببریم تو درمانگاه
(درمانگاه)
+آیو چرا اومدیم اینجا؟
×دستت داره بدتر میشه ات..کلید خونشو بند بیارییم..
+میفهمن..
×میتونی تحمل کنی تا من برگردم؟
+اره زوود بیا..
آیو رفت داخل درمانگاه که باند بیاره و منم منتظرش بیرون وایستاده بودم..که از دور کوک و تهیونگ و جیمینو دیدم دارن به سمت درمانگاه میان...
×بیا اوردممم زوود باش فرار کن پرستاره دنبالم کردد...
+بدوو دارن میانننن...
که دوتامون به سمت یک اتاق بدو بدو کردیمم...
ــــــــــــــــــ
×اخخ اخخخ موردممم
+نگاه کن ببین نیومدن.؟
×نه ندیدنمون..
من و آیو انقدر که بدو بدو کرده بودیمم نفس نفس میزدیمم..
×زوود باش لباستو در بیاررر زوود..
کتم و در اوردم لباسمو در اوردم..
×ا.. ا.. ات...
+چیه.؟
×او.. اون.. کیه؟
که چا اوون وو رو دیدیم که افتاده بود روی زمیننن... که دوتاموونن با هم جییییغ زدییممم.....
ــــــــــــــــــــــــ
_یعنی چی؟ یعنی کجا رفتن؟
÷با هم دیگه فایده نداره..
*الان کلاسا شروع میشههه
_الان کلاس واجبه؟
*نهه...
÷باید جدا شیم و دنبالشوون بگردیمم شاید دارو دسته جین گرفتنشونن هر کس به یه طرفی بره..
ویو کوک
داشتم دنبال ات میگشتم که یهوو از یک اتاق صدای جیییغ شنیدممم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
از شدت ترس عقب عقب میومدم که خوردم به یکی...
_ات...
دوبارهه جییغ زدممم لباسمو گرفتم جلوم...
+تو.. توو
×وااایییییی برووو بیروون....
جونگ کوک چا اوون وو رو ندیده بوود چون اون طرف اتاق افتاده بوود و دیده نمیشد...
دستموو گرفت..
_دستت... چرااا اینجوری کردی....؟(با عصبانیت داد زد)
×بهش دست نزنننن...
_بروو بیرون هیچی نگووو
×چااا اوون وو حالش خوب نیست... زوود بروو کمکش کن..
_از من میخوای ات و ول کنم برم پیش اون؟ اگه خیلی نگرانی بروو خودت کمکش..
آیو رفت سراغ چاا اوون وو
×اوون وو... اوون.. وووووو خوبی..؟ ههقق
بیدارشوو
+کوک چا اوون وو اینجاست اون طرفه اتاقهه
_چیی..؟ الان باید بگی؟
آیووو
×جواب نمیدههه حالا چیکار کنمم.. هققق
÷اینجا چه خبره؟
×الان وقت این حرفا نیست.. زوود لباستو دربیار..
÷چی؟ لباسمم؟
اوون وو اونجا چیکار شده؟
×نمیبینی داره ازش خون میره باید یه چیزی پیدا کنیم جلو خونو بگیریم
÷کوک بیا بغلش کن ببریم تو درمانگاه
۱۴.۱k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.