چند پارتی بی تی اس
💫چند پارتی بی تی اس💫
وقتی تو عضو هشتم بودی و یه عضو به گروه اضافه شده بود :)
P1
این روزا اصلا حوصله نداشتی و رابطه ات با پسرا هم کمرنگ تر شده بود . بعضی وقتا برای اینکه آروم بشی ویپ میکشیدی .
ویو ا.ت
مثل همیشه از خواب بیدار شدم و صورتم رو شستم ، بعدش هم رفتم پایین و به اعضا سلام کردم .
ا.ت : سلام(با صدای خش دار)
نامجون قبل از اینکه بخواد جواب سلام بده گفت :
نامجون : این دیگه چه صداییه؟انگار یادت رفته هفته ی دیگه اجرا داریم . (با لحن جدی و کمی عصبی)
یونگی : بهتره یه کاریش بکنی وگرنه . . .
کوک : وگرنه چی هیونگ؟چرا تهدیدش می کنی؟
اینجوری چیزی پیش نمیره .
ساکت وایساده بودم و به صحبتای یونکوک گوش می کردم که جین با لحنی که مثل همیشه نبود گفت :
جین : شی هیوک میخواد یه عضو بهمون اضافه کنه(نگران)
یه پوزخند زدم و گفتم :
ا.ت : پس بخاطر همین به من میتوپین آره؟کیم نامجون ، یادت نره که منم عضوی از گروهم . خواهشا باهام مثل زباله رفتار نکن .
تهیونگ خواست چیزی بگه که نامجون با اشاره وایسوندش .
همه عصبی بودیم .
رفتم سمت یخچال و سه تا توت فرنگی برداشتم .
پرسیدم :
ا.ت : دختره یا پسر؟
جیمین : دختر
هوسوک : الان میخواد بیاد اینجا ، میتونی اتاقتو خالی کنی و بیای اتاق من .
ا.ت : فکر کنم لحنت بیشتر دستوری بود تا پیشنهاد . من هیچ وقت اعتراض نکردم ، این بارم روش(با بغض)
رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم. باورم نمیشد که هم گروهی هام ، کسایی که برام مثل برادر میمونن اینجوری باهام رفتار میکنن .
اولین قطره ی اشک از روی گونه ام سر خورد . وسایلامو جمع می کردم که حضور یه نفر رو توی اتاق حس کردم . آره خودش بود ، تنها کسی که توی این مدت کنارم بود . کل امیدم برای ادامه دادن . جونگکوک برادر کوچکترم .
کوک : حالت خوبه نونا؟
ا.ت : فکر میکنی خوبم؟
کوک : میدونم این روزا بهت چی میگذره ولی
حرفشو قطع کردم :
ا.ت : ولی چی ها؟توهم میخوای مثل شیش تا داداش دیگه ات سرزنشم کنی؟اونقدر ازتون ضربه خوردم که از شدت کشیدن ویپ نمی تونم بخونم .
الانم که باید اتاقمو بدم به دختری که اصلا نمی دونم کی هست .
کوک : میتونی بیای اتاق من .
ا.ت : فکر نکنم تهیونگ بخواد . لازم نیست همدردی کنی ، فقط اینا رو ببر اتاق هوسوک .
وقتی کوک رفت ، به عکس هشت نفره مون که اوایل دبیو گرفته بودیم خیره شدم . بی صدا اشک میریختم . زیر لب گفتم : یعنی میشه مثل قبل بشیم؟
۵ مین بعد
رفتم و وسایلمو توی اتاق هوسوک چیدم . یه تینت کم رنگ زدمو رفتم پایین .
توی راه رو بودم ولی صداشون تا اینجا هم میومد .
جیمین : یعنی چه شکلیه؟؟
هوسوک : فکر میکنم خیلی خوشگل باشه .
کوک : حتی خوشگل تر از نونا؟
تهیونگ : اوهوم
ادامه تو کامنتا💗
وقتی تو عضو هشتم بودی و یه عضو به گروه اضافه شده بود :)
P1
این روزا اصلا حوصله نداشتی و رابطه ات با پسرا هم کمرنگ تر شده بود . بعضی وقتا برای اینکه آروم بشی ویپ میکشیدی .
ویو ا.ت
مثل همیشه از خواب بیدار شدم و صورتم رو شستم ، بعدش هم رفتم پایین و به اعضا سلام کردم .
ا.ت : سلام(با صدای خش دار)
نامجون قبل از اینکه بخواد جواب سلام بده گفت :
نامجون : این دیگه چه صداییه؟انگار یادت رفته هفته ی دیگه اجرا داریم . (با لحن جدی و کمی عصبی)
یونگی : بهتره یه کاریش بکنی وگرنه . . .
کوک : وگرنه چی هیونگ؟چرا تهدیدش می کنی؟
اینجوری چیزی پیش نمیره .
ساکت وایساده بودم و به صحبتای یونکوک گوش می کردم که جین با لحنی که مثل همیشه نبود گفت :
جین : شی هیوک میخواد یه عضو بهمون اضافه کنه(نگران)
یه پوزخند زدم و گفتم :
ا.ت : پس بخاطر همین به من میتوپین آره؟کیم نامجون ، یادت نره که منم عضوی از گروهم . خواهشا باهام مثل زباله رفتار نکن .
تهیونگ خواست چیزی بگه که نامجون با اشاره وایسوندش .
همه عصبی بودیم .
رفتم سمت یخچال و سه تا توت فرنگی برداشتم .
پرسیدم :
ا.ت : دختره یا پسر؟
جیمین : دختر
هوسوک : الان میخواد بیاد اینجا ، میتونی اتاقتو خالی کنی و بیای اتاق من .
ا.ت : فکر کنم لحنت بیشتر دستوری بود تا پیشنهاد . من هیچ وقت اعتراض نکردم ، این بارم روش(با بغض)
رفتم سمت اتاقم و درو باز کردم. باورم نمیشد که هم گروهی هام ، کسایی که برام مثل برادر میمونن اینجوری باهام رفتار میکنن .
اولین قطره ی اشک از روی گونه ام سر خورد . وسایلامو جمع می کردم که حضور یه نفر رو توی اتاق حس کردم . آره خودش بود ، تنها کسی که توی این مدت کنارم بود . کل امیدم برای ادامه دادن . جونگکوک برادر کوچکترم .
کوک : حالت خوبه نونا؟
ا.ت : فکر میکنی خوبم؟
کوک : میدونم این روزا بهت چی میگذره ولی
حرفشو قطع کردم :
ا.ت : ولی چی ها؟توهم میخوای مثل شیش تا داداش دیگه ات سرزنشم کنی؟اونقدر ازتون ضربه خوردم که از شدت کشیدن ویپ نمی تونم بخونم .
الانم که باید اتاقمو بدم به دختری که اصلا نمی دونم کی هست .
کوک : میتونی بیای اتاق من .
ا.ت : فکر نکنم تهیونگ بخواد . لازم نیست همدردی کنی ، فقط اینا رو ببر اتاق هوسوک .
وقتی کوک رفت ، به عکس هشت نفره مون که اوایل دبیو گرفته بودیم خیره شدم . بی صدا اشک میریختم . زیر لب گفتم : یعنی میشه مثل قبل بشیم؟
۵ مین بعد
رفتم و وسایلمو توی اتاق هوسوک چیدم . یه تینت کم رنگ زدمو رفتم پایین .
توی راه رو بودم ولی صداشون تا اینجا هم میومد .
جیمین : یعنی چه شکلیه؟؟
هوسوک : فکر میکنم خیلی خوشگل باشه .
کوک : حتی خوشگل تر از نونا؟
تهیونگ : اوهوم
ادامه تو کامنتا💗
- ۳.۶k
- ۰۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط