استاد کیم فصل
استاد کیم (فصل 2)
پارت ۶۱
مینو .... باورم نمیشه یعنی الان با کسی که عاشقشم ازدواج کردم برایه دیدنش ۲۴ ساعت صبر میکرد و میگفتم کی قراره ببینمش کی ... و الان من همسرشم
(یک هفته قبل)
( همان شب عروسی )
خانواده چو عصبی شده بودن خانواده لی بجز یون وو و یونهی که راحت بودن آقا و خانم لی داشتن دیونه میشدن خانواده کیم مثل همیشه به آن ها روحیه میداد همه در عمارت کیم نشسته بودن و افراد خودشان را به دنبال مینو فرستاده بودن کانگ دا جلو پنجره ایستاده بود و جز سکوت هیچ کاره دیگی نکرده بود در عمارت زده شد و خدمتکار درو باز کرد مینو مثلهمیشه ترسيده بود و دست تهیونگ را سفت گرفته بود
تهیونگ: آروم باش
و این بار تهیونگ بود که دست اش را سفت تر کرد گره دست آن ها سفت از این حرف ها بود وارد سالون شدن و نگاه همه به سمته آن ها چرخید
تهیونگ و مینو سمته پدر تهیونگ رفتن آقا کیم نشسته بود و همچنین برعکس همه آن ها خونسرد بود تهیونگ جلو پدرش زانو زد و همچنین منیو کنار تهیونگ نشست تهیونگ با کمال صداقت و احترامی که به پدرش داشت گفت
تهیونگ : پدر دلم کار دست است خودم بافتمش… تارش را از سکوت پودش را از تنهایی همین است که خریدار نداردیک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما… قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا… با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد! گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من… با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا فقط دو خط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا انگار بی امان به سرم ضربه میزدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟ گفتم درست نیست، از اول نگاه کرد و نیمه گمشده ام را به کسی دیگی دیدم از خدا خواستم نیمم را به من برسوند ولی این وست به بزرگان چه بگوییم اینکه بدونه اجازه شما ازدواج کردم ...
پدرش نفس عميقي کشید و مردمک چشم هایش را به مینو دوخت
آقا کیم : دخترم تو چی دله تو هم میخواست که با تهیونگ ازدواج کردی
مینو نگاه اش را به تهیونگ دوخت و چشم هایش پر از اشک اش با بغض و صدا لرزوند گفت
مینو : آقا کیم .. راستش وقتی بهم گفتن میان خواستگاری من ..
من مخالفت کردم و ... به شدت کتک خوردم
تهیونگ : چی چرا بهم نگفتی ...
آقا کیم : تهیونگ تو ساکت ... بگو دوخترم بگوشیم
مینو اشک هایش را پاک کرد و دوباره ادامه داد
مینو : ......
@Yonjin953
لطفا درک کنید نمیگیرد که شاید این نویسنده سرطان گرفته یا تصادف کرده باشه یا شاید تو مرده تو سرد خونه باشه کمی درک کنید
پارت ۶۱
مینو .... باورم نمیشه یعنی الان با کسی که عاشقشم ازدواج کردم برایه دیدنش ۲۴ ساعت صبر میکرد و میگفتم کی قراره ببینمش کی ... و الان من همسرشم
(یک هفته قبل)
( همان شب عروسی )
خانواده چو عصبی شده بودن خانواده لی بجز یون وو و یونهی که راحت بودن آقا و خانم لی داشتن دیونه میشدن خانواده کیم مثل همیشه به آن ها روحیه میداد همه در عمارت کیم نشسته بودن و افراد خودشان را به دنبال مینو فرستاده بودن کانگ دا جلو پنجره ایستاده بود و جز سکوت هیچ کاره دیگی نکرده بود در عمارت زده شد و خدمتکار درو باز کرد مینو مثلهمیشه ترسيده بود و دست تهیونگ را سفت گرفته بود
تهیونگ: آروم باش
و این بار تهیونگ بود که دست اش را سفت تر کرد گره دست آن ها سفت از این حرف ها بود وارد سالون شدن و نگاه همه به سمته آن ها چرخید
تهیونگ و مینو سمته پدر تهیونگ رفتن آقا کیم نشسته بود و همچنین برعکس همه آن ها خونسرد بود تهیونگ جلو پدرش زانو زد و همچنین منیو کنار تهیونگ نشست تهیونگ با کمال صداقت و احترامی که به پدرش داشت گفت
تهیونگ : پدر دلم کار دست است خودم بافتمش… تارش را از سکوت پودش را از تنهایی همین است که خریدار نداردیک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما… قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا… با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد! گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من… با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا فقط دو خط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا انگار بی امان به سرم ضربه میزدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟ گفتم درست نیست، از اول نگاه کرد و نیمه گمشده ام را به کسی دیگی دیدم از خدا خواستم نیمم را به من برسوند ولی این وست به بزرگان چه بگوییم اینکه بدونه اجازه شما ازدواج کردم ...
پدرش نفس عميقي کشید و مردمک چشم هایش را به مینو دوخت
آقا کیم : دخترم تو چی دله تو هم میخواست که با تهیونگ ازدواج کردی
مینو نگاه اش را به تهیونگ دوخت و چشم هایش پر از اشک اش با بغض و صدا لرزوند گفت
مینو : آقا کیم .. راستش وقتی بهم گفتن میان خواستگاری من ..
من مخالفت کردم و ... به شدت کتک خوردم
تهیونگ : چی چرا بهم نگفتی ...
آقا کیم : تهیونگ تو ساکت ... بگو دوخترم بگوشیم
مینو اشک هایش را پاک کرد و دوباره ادامه داد
مینو : ......
@Yonjin953
لطفا درک کنید نمیگیرد که شاید این نویسنده سرطان گرفته یا تصادف کرده باشه یا شاید تو مرده تو سرد خونه باشه کمی درک کنید
- ۱۵.۵k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط