˼ دلبر مغرور من ˹
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت55
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
با اون لباس و اون اندام اون ارایش بدجوری خواستنی شده بود به سمتش حرکت کردم و درو پشت سرم بستم و بهش نزدیک شدم سرمو بهش نزدیک کردم ترس بدی تو چشماش بوددیه جور بی اعتمادی که منو عذاب میداد
- صنم
با نزدیک اومدن سیاوش قالب تهی کردم فکر اینکه بخاد کاری بکنه بدنمو به لرزه در اورد نمیتونستم حرف بزنم انگار لال شده بود بهش خیره شده بودم و ترس تو چشمام فوران میکرد از طرفی هم دلم باهاش بودن رو میخاست بالاخره لب باز کردم
- برو کنار
خبیثانه خندید و گفت نمیرم ، دیگه واقعا ازش ترسیدم که نزدیک تر اومد با دست هولش دادم اما تکون نخورد خیلی محکم تر از این حرفا بود کم کم شیطنت چشمام جاشو به عشق داد نزدیک تر اومد و پیشونیم رو ب**وس کرد و عقب رفت حس خوبی بهم دست داد و بهش نگاه کردم که گفت : دیگه اینجوری خوشگل نکن چون دفعه بعد قول نمیدم که با پرت کردن شونم به سمتش حرفشو قطع کردم جا خالی داد و بعد از دراوردن زبونش مثل بچه های دو ساله از اتاق خارج شد از مسخره بازیاش خندم گرفت دلم میخاست برم و تو حیاط این قصر بزرگ یه دوری بزنم روی لباسم رو اندازی تن کردم و ارایشمو از اون حالت غلیظ بودن در اوردم و رفتم توی حیاط حواسم به دور و ورم نبود که با صدای سگی که رو به روم قرار داشت جیغ بلندی کشیدم ..
#پارت55
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
با اون لباس و اون اندام اون ارایش بدجوری خواستنی شده بود به سمتش حرکت کردم و درو پشت سرم بستم و بهش نزدیک شدم سرمو بهش نزدیک کردم ترس بدی تو چشماش بوددیه جور بی اعتمادی که منو عذاب میداد
- صنم
با نزدیک اومدن سیاوش قالب تهی کردم فکر اینکه بخاد کاری بکنه بدنمو به لرزه در اورد نمیتونستم حرف بزنم انگار لال شده بود بهش خیره شده بودم و ترس تو چشمام فوران میکرد از طرفی هم دلم باهاش بودن رو میخاست بالاخره لب باز کردم
- برو کنار
خبیثانه خندید و گفت نمیرم ، دیگه واقعا ازش ترسیدم که نزدیک تر اومد با دست هولش دادم اما تکون نخورد خیلی محکم تر از این حرفا بود کم کم شیطنت چشمام جاشو به عشق داد نزدیک تر اومد و پیشونیم رو ب**وس کرد و عقب رفت حس خوبی بهم دست داد و بهش نگاه کردم که گفت : دیگه اینجوری خوشگل نکن چون دفعه بعد قول نمیدم که با پرت کردن شونم به سمتش حرفشو قطع کردم جا خالی داد و بعد از دراوردن زبونش مثل بچه های دو ساله از اتاق خارج شد از مسخره بازیاش خندم گرفت دلم میخاست برم و تو حیاط این قصر بزرگ یه دوری بزنم روی لباسم رو اندازی تن کردم و ارایشمو از اون حالت غلیظ بودن در اوردم و رفتم توی حیاط حواسم به دور و ورم نبود که با صدای سگی که رو به روم قرار داشت جیغ بلندی کشیدم ..
۵.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.