تو مطعلق به منی
#تو_مطعلق_به_منی
پارت_2
*دانشگاه اینا موقوف دیگه نمیری چون هر چی داشتم روش قمار کردم الان نوبت توعه البته اونو امشب کردم و باختم ببخش ات ولی به جاش تو میری یه جای خوب که بهت غذای درست درمون میدن عموت رو ببخش
+تو چی کار کردی عمو"گریه میکنه"
*معذرت می خوام ات.....اگه تو رو ندم بهشون منو میکشن
+به جهنم فهمیدی به جهنم تو نه خوبی کردی بهم نه غذای خوب تو یه آدم..هق.."رفت"
*دختره یه هییی ات لباسای درست درمون بپوش فردا میان می برنت !
+برو به جهنم عوض/ی
ویو ات آخه من چرا انقدر بد بختمممم خدایا یه کاری کن من امشب بمیرم یا خودمو بکشم...هق...چرا اصلا خودمو بکشم فرار میکنم این مردک لعنتی بمیره یه شلوار و یه هوی خوب پوشیدم و رفتم از پنچره خودم پرت کردم پایین که مچ پام پیچ خود اما مهم نی فرار کردم که به یه خیابون بن بست تاریک خوردم یه عمارت بود اونجا فک کردم که کسی اونجا نیست ولی وقتی رفتم جلو یه بادیگار دیدم اندازه دیو راستش ری/دم به خودم که مرده گفت
بادیگارد:اینجا چی کار میکنی دختر!
+آم من از عموم فرار کردم چون منو می خواست...بده به یسری آدم ک به اینجا خوردم
بادیگارد:تو نمی دونی اینجا کجاست؟
+آم نه ولی یه عمارت بزرگههه
بادیگار:اینجا عمارت یه مرد بزرگه و تو قراره بیای تو"بازوی ات رو کشون کشون کشید و برد تو ات رو پرت کرد تو عمارت در رو بست و همون لحظه آقای عمارت یعنی مین یونگی اومد پایین"
+م....من کاری نکردم "گریه"
بادیگار:بدون اجازه وارد عمارت شده آقا
+گفتم که من اینجا رو نمی شناسم"داد و گریه"
ویو یونگی:این چی بود یهو قلبم به تپش افتاد نگاهش صداش اشکش بدن نحیفش اوه لعنتی من این حس رو می شناسم عشق...
_چرا گریه میکنی حالا چیزی نشده که "اشک ات رو پاک میکنه"
_تو دیگه میتونی بری"رو به بادیگارد"
بادیگارد:چشم
_اسمت چیه دختر اشکی؟"لبخند"
+من دختر اشکی نیستم اون حرصم رو در آورد من اسمم اته
_قشنگه خیلی مثل نگاهت چشات پوستت صدا...
+ش..شما اسمت چیه؟
_مین یونگی...ملغب به شوگا
+انگار اسمت آشناس
......
×یه مردی هست به اسم مین یونگی ملغب به شوگا مافیاسو دست پلیسا بهش نمی رسه یعنی آنقدر خفنه
+خب؟
×وای چقدر خری مافیاس فک کن چقدر خشگل و جذاب باشه
.......
_هی ات به چی فک میکنی؟
+ه...هیچی
_پس بیا بریم
+کجا؟
#اد_هوپی
پارت_2
*دانشگاه اینا موقوف دیگه نمیری چون هر چی داشتم روش قمار کردم الان نوبت توعه البته اونو امشب کردم و باختم ببخش ات ولی به جاش تو میری یه جای خوب که بهت غذای درست درمون میدن عموت رو ببخش
+تو چی کار کردی عمو"گریه میکنه"
*معذرت می خوام ات.....اگه تو رو ندم بهشون منو میکشن
+به جهنم فهمیدی به جهنم تو نه خوبی کردی بهم نه غذای خوب تو یه آدم..هق.."رفت"
*دختره یه هییی ات لباسای درست درمون بپوش فردا میان می برنت !
+برو به جهنم عوض/ی
ویو ات آخه من چرا انقدر بد بختمممم خدایا یه کاری کن من امشب بمیرم یا خودمو بکشم...هق...چرا اصلا خودمو بکشم فرار میکنم این مردک لعنتی بمیره یه شلوار و یه هوی خوب پوشیدم و رفتم از پنچره خودم پرت کردم پایین که مچ پام پیچ خود اما مهم نی فرار کردم که به یه خیابون بن بست تاریک خوردم یه عمارت بود اونجا فک کردم که کسی اونجا نیست ولی وقتی رفتم جلو یه بادیگار دیدم اندازه دیو راستش ری/دم به خودم که مرده گفت
بادیگارد:اینجا چی کار میکنی دختر!
+آم من از عموم فرار کردم چون منو می خواست...بده به یسری آدم ک به اینجا خوردم
بادیگارد:تو نمی دونی اینجا کجاست؟
+آم نه ولی یه عمارت بزرگههه
بادیگار:اینجا عمارت یه مرد بزرگه و تو قراره بیای تو"بازوی ات رو کشون کشون کشید و برد تو ات رو پرت کرد تو عمارت در رو بست و همون لحظه آقای عمارت یعنی مین یونگی اومد پایین"
+م....من کاری نکردم "گریه"
بادیگار:بدون اجازه وارد عمارت شده آقا
+گفتم که من اینجا رو نمی شناسم"داد و گریه"
ویو یونگی:این چی بود یهو قلبم به تپش افتاد نگاهش صداش اشکش بدن نحیفش اوه لعنتی من این حس رو می شناسم عشق...
_چرا گریه میکنی حالا چیزی نشده که "اشک ات رو پاک میکنه"
_تو دیگه میتونی بری"رو به بادیگارد"
بادیگارد:چشم
_اسمت چیه دختر اشکی؟"لبخند"
+من دختر اشکی نیستم اون حرصم رو در آورد من اسمم اته
_قشنگه خیلی مثل نگاهت چشات پوستت صدا...
+ش..شما اسمت چیه؟
_مین یونگی...ملغب به شوگا
+انگار اسمت آشناس
......
×یه مردی هست به اسم مین یونگی ملغب به شوگا مافیاسو دست پلیسا بهش نمی رسه یعنی آنقدر خفنه
+خب؟
×وای چقدر خری مافیاس فک کن چقدر خشگل و جذاب باشه
.......
_هی ات به چی فک میکنی؟
+ه...هیچی
_پس بیا بریم
+کجا؟
#اد_هوپی
۱.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.