رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
part ³⁶
توی آرامش غروب خورشید محو شده بودم ک تلفنم زنگ خوردم
بدون توجه برش داشتم
(مکالمه ی جه هوآ و مامانش)
♡الو؟
☆سلام دختر قشنگم*بغض*
♡سلام.... کاری داشتی؟
☆می.. میخواستم بگم
"بهش بگو زود بیاد خونه
☆ فکر میکنم شنیدی بابات چی گفت... لطفا هرچی زودتر بیا خونه چیزی نمونده ک بیان دنبالت
♡انگار قراره سرویس مدرسمون بیاد دنبالم ک اینقدر راحت حرفشو میزنین هه
☆لطفا اینجوری نباش.. ما تورو خیلی دوست داریم...
♡دوست دارین؟ هه باورم نمیشه این کلمه ی خنده دارو از شما میشنوم مامان هههه
☆دیوونه شدی؟
♡عا.. خوب اره مگ میشه ادم از بی توجهی های شما دیوونه نشه.. حس میکنم دارم برده ی کس دیگه ای میشم
☆ب.. برده! چی میگی باخودت
♡من باید برم... قط میکنم
☆وایستا بابات باهات کار داره
.... ♡
" سلام جه هوآ
♡اووم
"لطفا زودی بیا خونه.. تو ک نمیخوای داداشت با داد و عربده هایی ک اونا راه میندازن ب گریه بیاد... پس لطفا زودتر بیا تا اونا نرسیدن خودتو برسون خونه... خواهش میکنم.. حداقل ب خاطر داداشت..
♡خیلی خوب*بی حال*
گوشیو قط کردم و راه افتادم سمت دفتر آقای مین تا ازش اجازه بگیرم و برم خونه چون نمیخواستم ببینم اونا سر خانوادم داد میکشن.... نمیخوام ببینم داداشم بخاطر داد و عربده های اونا گریه میکنه..
part ³⁶
توی آرامش غروب خورشید محو شده بودم ک تلفنم زنگ خوردم
بدون توجه برش داشتم
(مکالمه ی جه هوآ و مامانش)
♡الو؟
☆سلام دختر قشنگم*بغض*
♡سلام.... کاری داشتی؟
☆می.. میخواستم بگم
"بهش بگو زود بیاد خونه
☆ فکر میکنم شنیدی بابات چی گفت... لطفا هرچی زودتر بیا خونه چیزی نمونده ک بیان دنبالت
♡انگار قراره سرویس مدرسمون بیاد دنبالم ک اینقدر راحت حرفشو میزنین هه
☆لطفا اینجوری نباش.. ما تورو خیلی دوست داریم...
♡دوست دارین؟ هه باورم نمیشه این کلمه ی خنده دارو از شما میشنوم مامان هههه
☆دیوونه شدی؟
♡عا.. خوب اره مگ میشه ادم از بی توجهی های شما دیوونه نشه.. حس میکنم دارم برده ی کس دیگه ای میشم
☆ب.. برده! چی میگی باخودت
♡من باید برم... قط میکنم
☆وایستا بابات باهات کار داره
.... ♡
" سلام جه هوآ
♡اووم
"لطفا زودی بیا خونه.. تو ک نمیخوای داداشت با داد و عربده هایی ک اونا راه میندازن ب گریه بیاد... پس لطفا زودتر بیا تا اونا نرسیدن خودتو برسون خونه... خواهش میکنم.. حداقل ب خاطر داداشت..
♡خیلی خوب*بی حال*
گوشیو قط کردم و راه افتادم سمت دفتر آقای مین تا ازش اجازه بگیرم و برم خونه چون نمیخواستم ببینم اونا سر خانوادم داد میکشن.... نمیخوام ببینم داداشم بخاطر داد و عربده های اونا گریه میکنه..
۵.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.