رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
رابطه سوخته (Burnt relationship )༺༻
part ³⁷
رسیدم ب دفتر آقای مین
در زدم و وارد شدم
♡سلام آقای مین
✓عا خانوم جه کاری داشتین؟
♡میتونم ازتون اجازه بگیرم برم خونه؟
✓خونه؟ عاامم... اره چرا ک نه
♡خیلی ممنون
✓فقط ببخشید
♡بله؟
✓میشه فردا زودتر بیاین سر کار؟
♡عاا.. بله چشم
ازش خداحافظی کردم و رفتم سمت پله ها
سرم واقعا گیج میرفت احساس میکردم کل شرک نه.. کل دنیا دارن دور سرم میچرخن.. دستم رو ب نرده ها گرفتم و یکم وایستادم
چشمامو بستم و بعد دقایقی دوباره راه افتادم
تو خیابون بودم هوا ابری... نسیمی ک موهامو از پشت میرقصوند و چتری هامو تو صورتم حرکت میداد
عطر دل انگیز غذاهای خیابونی...
همینجور ک میرفتم پسر بچه ای رو دیدم ک روی صندلی نشسته و داره بستنی میخوره خیلی با ذوق و شوق نگاش میکردم هه حس میکردم جه یونه خیلی شبیش بود لبخندی بهش زدم و به راه خودم ادامه دادم و برای آخرین بار بوی خیابونای اینجا رو حس میکردم و توی شیشه ی درون قلبم اونارو ذخیره میکردم
برام حس دل انگیزی داشت حس به یادموندنی ک سالیان سال فراموششون نمیکنم
عاه دختر چته چرا اینجوری میکنی مگ قراره از کره بری هه
این چ حرفیه میزنی .. معلومه ک میتونی بازم این بوهارو استشمام کنی
با همین تفکرات ب خونه نزدیک شدم
یه لیموزین مشکی کنار خونمون وایستاده بود مامانم با سه تا چمدون کنار اون
وایستاده بود
ب سمتش حرکت کردم ک یهو
بادیگارد اومد جلو
°سلام شما باید خانوم جه هوآ باشین درسته؟
♡س.. سلام بله شما؟
part ³⁷
رسیدم ب دفتر آقای مین
در زدم و وارد شدم
♡سلام آقای مین
✓عا خانوم جه کاری داشتین؟
♡میتونم ازتون اجازه بگیرم برم خونه؟
✓خونه؟ عاامم... اره چرا ک نه
♡خیلی ممنون
✓فقط ببخشید
♡بله؟
✓میشه فردا زودتر بیاین سر کار؟
♡عاا.. بله چشم
ازش خداحافظی کردم و رفتم سمت پله ها
سرم واقعا گیج میرفت احساس میکردم کل شرک نه.. کل دنیا دارن دور سرم میچرخن.. دستم رو ب نرده ها گرفتم و یکم وایستادم
چشمامو بستم و بعد دقایقی دوباره راه افتادم
تو خیابون بودم هوا ابری... نسیمی ک موهامو از پشت میرقصوند و چتری هامو تو صورتم حرکت میداد
عطر دل انگیز غذاهای خیابونی...
همینجور ک میرفتم پسر بچه ای رو دیدم ک روی صندلی نشسته و داره بستنی میخوره خیلی با ذوق و شوق نگاش میکردم هه حس میکردم جه یونه خیلی شبیش بود لبخندی بهش زدم و به راه خودم ادامه دادم و برای آخرین بار بوی خیابونای اینجا رو حس میکردم و توی شیشه ی درون قلبم اونارو ذخیره میکردم
برام حس دل انگیزی داشت حس به یادموندنی ک سالیان سال فراموششون نمیکنم
عاه دختر چته چرا اینجوری میکنی مگ قراره از کره بری هه
این چ حرفیه میزنی .. معلومه ک میتونی بازم این بوهارو استشمام کنی
با همین تفکرات ب خونه نزدیک شدم
یه لیموزین مشکی کنار خونمون وایستاده بود مامانم با سه تا چمدون کنار اون
وایستاده بود
ب سمتش حرکت کردم ک یهو
بادیگارد اومد جلو
°سلام شما باید خانوم جه هوآ باشین درسته؟
♡س.. سلام بله شما؟
۵.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.