رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۵۶
سوهی:بعد از چند دقیقه همشون آماده شدن و اومدن بیرون
جونگکوک:بریم؟
لونا:یالا بلند شو
سوهی:احیانا ساکاتونو من باید بیارم؟
تهیونگ:خاااااک تو سرتون ساکاتونم یادتون رفت
میا:ببخشید خاک تو سر خودت هم هستا توهم نیاوردی
تهیونگ:هه منو دست کم گرفتیا ساک من تو ماشینمه...
سوهی:فرند منه دیگه...
تهیونگ:یس بستی...
لونا:سوهی ساکت خودت کجاست
سوهی:ماشین...
جونگکوک:گگگگگگگگگ...حالا انگار چیکار کردن
تهیونگ:یالا یالا حسادت نکن برو بیار
مامان:بچه تمومش کنید بزار زود بریم...ولی سوهی نگفتی اولین مقصدمون کجاست؟
سوهی:تایلند
همه:اووووووووو
سوهی:خلاصه دیگه ساکاشونو اوردن و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم....تو راه صبحونمون رو توی یک رستوران خوردیم و رفتیم فرودگاه...
تقریبا یک ساعت تو فرودگاه نشسته بودیم که نوبت پروازمون شد
سوار هواپیما شدیم قشنگ قسمت بیزنس رو ما پر کرده بودیم فقط ما بودیم...
همه سرجاهاشون نشستن و بعد ۱۵ دقیقه هواپیما حرکت کرد....
......
سوهی:زود باشید دیگه
لونا:مهلت بده اومدیم
سوهی:رسیدیم تایلند الان دم در فرودگاه ایم و منتظر ماشینیم بعد چند دقیقه ون سیاهی جلومون ایستاد و بادیگارد اومد و در رو باز کرد...
سوهی:منتظر چی هستید سوار شید دیگه...
لونا:نگو....مال توعه
سوهی:اره....سوار شو
تهیونگ:واو...
سوهی:جیهون ساکا رو بزار صندوق
جیهون(بادیگارده):چشم خانم
سوهی:دیگه سوار شدیم و به سمت ویلا حرکت کردیم...من تو چندتا کشور که قبلا به خاطر شغلم سفر کرده بودم خونه دارم تایلند هم جزوشونه
بعد ۲۰ دقیقه رسیدیم ویلا و پیاده شدیم
مامان:ویلای قشنگیه
سوهی:اوهوم...بریم داخل
رفتیم داخل جیهون هم ساکا رو آورد....بعد از تقسیم کردن اتاقا هرکدوممون رفتیم و وسایلمون رو چیدیم
الان واسه تایلند ساعت ۶ عصره
تهیونگ:میگمت سوهی گرسنمونه چیزی داری تو خونه؟
جونگکوک:اره منم گرسنمه
میا:منم
لونا:منم
سوهی:لشکر شکست خورده گرسنه شد...
مامان:میخواید چیزی بپزم
سوهی:نه اصلا...اومدیم مسافرت مثلا نباید کاری کنی فقط تفریح و استراحت...هممون زمان سختی داشتیم پس حقمونه استراحت کنیم....یعنی دلتون نمیخواد غذای تایلند رو امتحان کنید؟
جونگکوک:یعنی میریم رستوران تایلندی...؟
سوهی:دقیقا....
تهیونگ:عاااالیه..
لونا:من برم آماده بشم
میا:منم همینطوور
مامان:پس منم برم لباس عوض کنم!؟
سوهی:برید...لباس جدیداتونو بپوشید...شماها منتظر چی هستید شما هم برید...
جونگکوک و تهیونگ:چشم...
جونگکوک: توهم برو لباس جدیداتو بپوش
سوهی:باشه شما کار به من نداشته باشید....
دیگه هرکدوممون رفت و لباس پوشید.....چقدر خوشکل شده بودن واو قشنگ میدرخشیدن
سوهی:چقدر خوشکل شدید
تهیونگ:واقعا
سوهی:اره
تهیونگ:مرسی...توهم همینطور
سوهی:یک لبخند زدم که لونا گفت
لونا:بهم میان نه؟
سوهی:خیلی
میا: من چی؟
سوهی:مثل پری تو قصه ها شدی
میا:ممنونننننننن..
مامان:اهم اهم
سوهی:واما مامان جونم که شبیه فرشته ها شده
مامان:فدات بشم من....به دخترم رفتم...
سوهی:جونگکوک هم که اصلا از شدت خوشتیپی نمیشه ازش چشم برداشت
همشون باهم( جز جونگکوک):وااااااااااااااااات
سوهی:باز شروع کردن....ببینیدااااااا ی چیز بگید بیرون رفتن کنسل میشه
همشون:* زنجیر دهناشونو بستن...*
#اسمان_شب
#BTS
#part:۵۶
سوهی:بعد از چند دقیقه همشون آماده شدن و اومدن بیرون
جونگکوک:بریم؟
لونا:یالا بلند شو
سوهی:احیانا ساکاتونو من باید بیارم؟
تهیونگ:خاااااک تو سرتون ساکاتونم یادتون رفت
میا:ببخشید خاک تو سر خودت هم هستا توهم نیاوردی
تهیونگ:هه منو دست کم گرفتیا ساک من تو ماشینمه...
سوهی:فرند منه دیگه...
تهیونگ:یس بستی...
لونا:سوهی ساکت خودت کجاست
سوهی:ماشین...
جونگکوک:گگگگگگگگگ...حالا انگار چیکار کردن
تهیونگ:یالا یالا حسادت نکن برو بیار
مامان:بچه تمومش کنید بزار زود بریم...ولی سوهی نگفتی اولین مقصدمون کجاست؟
سوهی:تایلند
همه:اووووووووو
سوهی:خلاصه دیگه ساکاشونو اوردن و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم....تو راه صبحونمون رو توی یک رستوران خوردیم و رفتیم فرودگاه...
تقریبا یک ساعت تو فرودگاه نشسته بودیم که نوبت پروازمون شد
سوار هواپیما شدیم قشنگ قسمت بیزنس رو ما پر کرده بودیم فقط ما بودیم...
همه سرجاهاشون نشستن و بعد ۱۵ دقیقه هواپیما حرکت کرد....
......
سوهی:زود باشید دیگه
لونا:مهلت بده اومدیم
سوهی:رسیدیم تایلند الان دم در فرودگاه ایم و منتظر ماشینیم بعد چند دقیقه ون سیاهی جلومون ایستاد و بادیگارد اومد و در رو باز کرد...
سوهی:منتظر چی هستید سوار شید دیگه...
لونا:نگو....مال توعه
سوهی:اره....سوار شو
تهیونگ:واو...
سوهی:جیهون ساکا رو بزار صندوق
جیهون(بادیگارده):چشم خانم
سوهی:دیگه سوار شدیم و به سمت ویلا حرکت کردیم...من تو چندتا کشور که قبلا به خاطر شغلم سفر کرده بودم خونه دارم تایلند هم جزوشونه
بعد ۲۰ دقیقه رسیدیم ویلا و پیاده شدیم
مامان:ویلای قشنگیه
سوهی:اوهوم...بریم داخل
رفتیم داخل جیهون هم ساکا رو آورد....بعد از تقسیم کردن اتاقا هرکدوممون رفتیم و وسایلمون رو چیدیم
الان واسه تایلند ساعت ۶ عصره
تهیونگ:میگمت سوهی گرسنمونه چیزی داری تو خونه؟
جونگکوک:اره منم گرسنمه
میا:منم
لونا:منم
سوهی:لشکر شکست خورده گرسنه شد...
مامان:میخواید چیزی بپزم
سوهی:نه اصلا...اومدیم مسافرت مثلا نباید کاری کنی فقط تفریح و استراحت...هممون زمان سختی داشتیم پس حقمونه استراحت کنیم....یعنی دلتون نمیخواد غذای تایلند رو امتحان کنید؟
جونگکوک:یعنی میریم رستوران تایلندی...؟
سوهی:دقیقا....
تهیونگ:عاااالیه..
لونا:من برم آماده بشم
میا:منم همینطوور
مامان:پس منم برم لباس عوض کنم!؟
سوهی:برید...لباس جدیداتونو بپوشید...شماها منتظر چی هستید شما هم برید...
جونگکوک و تهیونگ:چشم...
جونگکوک: توهم برو لباس جدیداتو بپوش
سوهی:باشه شما کار به من نداشته باشید....
دیگه هرکدوممون رفت و لباس پوشید.....چقدر خوشکل شده بودن واو قشنگ میدرخشیدن
سوهی:چقدر خوشکل شدید
تهیونگ:واقعا
سوهی:اره
تهیونگ:مرسی...توهم همینطور
سوهی:یک لبخند زدم که لونا گفت
لونا:بهم میان نه؟
سوهی:خیلی
میا: من چی؟
سوهی:مثل پری تو قصه ها شدی
میا:ممنونننننننن..
مامان:اهم اهم
سوهی:واما مامان جونم که شبیه فرشته ها شده
مامان:فدات بشم من....به دخترم رفتم...
سوهی:جونگکوک هم که اصلا از شدت خوشتیپی نمیشه ازش چشم برداشت
همشون باهم( جز جونگکوک):وااااااااااااااااات
سوهی:باز شروع کردن....ببینیدااااااا ی چیز بگید بیرون رفتن کنسل میشه
همشون:* زنجیر دهناشونو بستن...*
۴.۶k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.