رمآنمن و توبرآی همیشه
#رُمآن-مَن وَ تو-بَرآیِ هَمیشه
# part : ۲۳
قهوه رو گذاشتی روی میز کارش و تعظیم کردی و از اتاق داشتی بیرون میرفتی که ........
یهو صدات زد و لب زد و گفت :
کوک : عصری وقتت ازاده ؟؟ ( سرد )
برگشتی به سمتش و لب زدی :
ات : نه ارباب ، کلی کار برای انجام هست ببخشید
کوک : پس کنسلشون کن ، تا ساعت ۶ هم اماده باش لباس هاتم میارن تو اتاقت ، امروز هم نیازی نیست کاری کنی
ات : ولی آخه .....
یه نگاهی بهت انداخت ، و با اون نگاه حرفتو قط کرد
سرتو انداختی پایین و از اتاق خارج شدی و به سمت اتاقت رفتی
رفتی داخل اتاق و نشستی سر صندلیت ، تو اینه به خودت زُل زدی
اون ات قبلی نبود ، انگاری که عوض شده
خاطرات قدیمیت از جلوی چشمت رد شدن
داشتی به خاطراتت فکر میکردی که یهو در اتاقت زده شد
به سمت در اتاقت رفتی و باز کردی که دیدی چند نفر از خدمتکار ها جعبه داخل دستشون هست
تعظیم کردن و اومدن به داخل اتاقت و اون جعبه هارو تک تک روی تختت گذاشتن و بعدش از اتاقت خارج شدن
به سمت جعبه ها رفتی و در بکیشون رو باز کردی که دیدی .......
اِدآمه دآرَد ...
# part : ۲۳
قهوه رو گذاشتی روی میز کارش و تعظیم کردی و از اتاق داشتی بیرون میرفتی که ........
یهو صدات زد و لب زد و گفت :
کوک : عصری وقتت ازاده ؟؟ ( سرد )
برگشتی به سمتش و لب زدی :
ات : نه ارباب ، کلی کار برای انجام هست ببخشید
کوک : پس کنسلشون کن ، تا ساعت ۶ هم اماده باش لباس هاتم میارن تو اتاقت ، امروز هم نیازی نیست کاری کنی
ات : ولی آخه .....
یه نگاهی بهت انداخت ، و با اون نگاه حرفتو قط کرد
سرتو انداختی پایین و از اتاق خارج شدی و به سمت اتاقت رفتی
رفتی داخل اتاق و نشستی سر صندلیت ، تو اینه به خودت زُل زدی
اون ات قبلی نبود ، انگاری که عوض شده
خاطرات قدیمیت از جلوی چشمت رد شدن
داشتی به خاطراتت فکر میکردی که یهو در اتاقت زده شد
به سمت در اتاقت رفتی و باز کردی که دیدی چند نفر از خدمتکار ها جعبه داخل دستشون هست
تعظیم کردن و اومدن به داخل اتاقت و اون جعبه هارو تک تک روی تختت گذاشتن و بعدش از اتاقت خارج شدن
به سمت جعبه ها رفتی و در بکیشون رو باز کردی که دیدی .......
اِدآمه دآرَد ...
- ۸.۲k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط